گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن-مشرق زمین
فصل هشتم
.III – تمدن و فرهنگ مصری


1- کشاورزی
در پشت سر این شاهان و ملکه ها پیادگان ناشناختة صحنة شطرنج می زیستند؛ آن سوی کاخها و معابد واهرام، کارگران شهرها و کشاورزان مزارع به سر می بردند.1 هرودوت، همان گونه که این مردم را در سال 450 ق م دیده، آنان را با روح خوشبینی چنین وصف می کند:
آنان میوه های زمین را، با تحمل رنجی کمتر از هر ملت دیگر، به دست می آورند» ... چه آنان ناچار نیستند زمین را خیش کنند یا بیل بزنند یا هر نوع کاری که دیگران برای به دست آوردن محصولی از دانه می کنند انجام دهند؛ این از آن جهت است که در آن هنگام که آب نیل خود به خود زیاد می شود، زمینهای آنان را آبیاری می کند، و چون آب پس می نشیند، هر کس بر زمین خود دانه می افشاند و خوکهای خود را بر آن رها می کند؛ چون این خوکها با دست و پای خویش دانه ها را در زمین نشاندند، وی منتظر می ماند تا هنگام درو برسد، آنگاه ... محصول را جمع می کند.
همان گونه که خوکها دانه را با دست و پای خود می کاشتند، بوزینگان را نیز چنان آموخته بودند که میوه ها را از درختان بچینند؛ همین نیل، که زمین را آبیاری می کرد، هنگام پس نشستن، در برکه ها و مردابها مقدار زیادی ماهی ذخیره می کرد؛ دامی که هنگام روز برای صید ماهی به کار می رفت شبها از آن برای نگاهداری کشاورزان از شر گزش پشه استفاده می شد. ولی باید دانست که بخشندگی نیل بهرة کشاورز نبود، چه هر جریبی از زمین مصر ملک فرعون به شمار می رفت و هیچ کسی بی اجازة او نمی توانست از آن بهره برداری کند. هر
---
1. تعداد ساکنان مصر را، در قرن چهارم قبل از میلاد، در حدود 7 میلیون نفر تخمین کرده اند.

برزگر ناچار بود مالیات سالانه ای میان ده یک تا پنج یک محصول به شاه بپردازد. اشراف، زمینداران و ثروتمندان دیگر زمینهای پهناوری در اختیار داشتند؛ برای آنکه اندازه ای از بزرگی این گونه املاک به دست آید، می گوییم که یکی از این گونه زمینداران هزار و پانصد ماده گاو داشته است. دانه بار و ماهی و گوشت عنوان خوراک اصلی مردم را داشت. در بازمانده ای از یک کتیبه چنین آمده است که شاگرد مدرسه چه چیزها حق دارد بخورد، و در آن نام سی و سه نوع گوشت جانور و مرغ، چهل و هشت نوع غذای پخته، و بیست و چهار نوع نوشیدنی آمده است. ثروتمندان بر خوراک خود شراب می پاشیدند و می خوردند و درویشان از شراب جوی تخمیر شده استفاده می کردند.
کشاورزان زندگی سخت و محقری داشتند. کشاورز «آزاد» تنها سرو کارش با تحصیلدار مالیات بود، و این شخص، بنابریک اصل اقتصادی که با گذشت زمان مستقر شده بود، با وی رفتار می کرد؛ یعنی «هر چه را قابل حمل و نقل بود» از وی می گرفت. نویسندة ظریفی از آن زمان، در بارة مردانی که خوراک مصر را در زمان او فراهم می آورده اند، چنین می نویسد:
آیا در خیال خود مجسم ساخته ای که چون ده یک دانه بار را از کشاورزی به عنوان مالیات می گیرند چه حالی دارد؟ کرمها نیمی از گندم را خورده اند، و اسب آبی بازمانده را از میان برده است؛ بر مزرعه دسته های بزرگی از موش هجوم آورده و ملخ بر سر آن ریخته است و چهارپایان و پرندگان قسمت مهمی از آن را ربوده اند؛ اگر کشاورز لحظه ای از آنچه بر روی زمین برای وی باقی مانده غفلت کند، دزدان آن را خواهند برد. از این گذشته، تسمه هایی که گاوآهن و بیل را به وسیلة آن می بندند پاره شده و باید نوشود؛ جفت گاو نیز، که به گاوآهن بسته می شد، مرده است. درست در این هنگام، تحصیلدار از کشتی پیاده می شود تا ده یک را وصل کند؛ دربانان انبارهای[شاهی] با چوبدستی، و زنگیان با شاخه های نخل، فرا می رسند و فریاد می زنند: بیایید، هم اکنون بیایید! ولی چیزی نیست که بگیرند؛ به همین جهت زارع بیچاره را بر زمین می اندازند و دست و پای او را می بندند و به طرف ترعه می کشند و، از سر، او را به آن می اندازند؛ زنش را نیز به او می بندند، کودکانش را به زنجیر می کشند و همسایگان از اطراف او فرار می کنند و در صدد آن برمی آیند تا دانه بار خود را پنهان سازند.
البته این یک قطعة ادبی است که خالی از گزافگویی نیست، ولی نویسندة آن می توانست این مطلب را برنوشتة خود بیفزاید که کشاورز در هر آن بیم آن داشته است که وی را به بیگاری بگیرند تا برای شاه کار کند، ترعه های او را بکند، راه بسازد، اراضی شاهی را کشت کند، سنگها و مسله ها را برای ساختن اهرام و معابد و کاخها بکشد. به گمان بیشتر، غالب کسانی که در مزارع کار نمی کردند به فقر تن در داده و بر آن شکیبایی می نمودند؛ بسیاری از آنان اسیران جنگی یا وامدارانی بوده اند که، از ناتوانی در پرداخت وام، به بندگی افتاده بودند. گاهی اوقات دستبردها و لشکرکشیهایی صورت می گرفت، تنها به این منظور که کسانی را به اسیری و بندگی بگیرند و به داخل کشور آرند؛ زنان و کودکانی را که به این ترتیب به چنگ می افتادند

به هر کس که بهای بیشتری می پرداخت می فروختند. در موزة شهر لیدن نقش برجسته ای بر روی سنگ دیده می شود که در آن رشتة درازی از اسیران آسیایی با حالت پریشان در کشتی جای دارند، و آنان را به اسیری می برند. تصاویر این اسیران، با دستهای بر پشت بسته یا بر گردن آویخته یا در کنده جای گرفته، و چهره هایی که از کینة آمیخته به ناامیدی حکایت دارد، چنان است که گویی بر روی سنگ جان دارد و با آدمی سخن می گوید.
2- صناعت
معدنچیان- صنعتگران- کارگران- مهندسان- حمل و نقل- چاپار- بازرگانی و امور مالی- منشیها
رفته رفته، در نتیجة کار کشاورزان محصول بیش از احتیاج فراهم می شد؛ به همین جهت قسمتی از آن به عنوان ذخیره برای کسانی که در صناعت و بازرگانی کار می کردند باقی می ماند. چون در مصر مواد معدنی کم یافت می شد، این گونه چیزها را از نوبه و عربستان وارد می کردند. چون معادن در نقاط دوردست جای داشت، برای صاحبان سرمایه های خصوصی صرف نمی کرد که به کار استخراج معادن بپردازند؛ به همین جهت قرنهای متوالی عمل استخراج معادن در انحصار دولت بود. از کانهای مصر مقدار کمی بهره برداری می شد؛ و آهن را از حبشه وارد می کردند؛ معادن طلا در طول ساحل خاوری نیل و در بلاد نوبه پراکنده بود؛ از آن گذشته، این فلز گرانبها را از خزانة همة ایالاتی که در تحت فرمان مصر بودند به این کشور می آوردند. دیودوروس سیسیلی (56 ق م) می نویسد که معدنچیان مصری، چراغ و کلنگ به دست، دنبال رگه های معدن طلا به داخل زمین می رفتند؛ کودکان تکه های این معدن سنگین را حمل می کردند؛ و پس از آنکه در هاونهای سنگی کوفته می شد، مردان و زنان سالخورده آن را شستشو می کردند نمی توان گفت که تا چه حد تعصب ملی، در آنچه ذیلا ذکر می شود، مبالغه روا داشته است.
شاهان مصر زندانیان محکوم و اسیران جنگی، و کسانی را که به تهمتهای باطل و از روی
خشم در زندانها افتاده بودند، جمع آوری می کردند و، گاهی تنها و گاهی با خانواده هاشان، به معادن طلا می فرستادند تا آنان که براستی گناهکار بودند کیفر گناه خویش را بچشند، و به این ترتیب شاهان، از دسترنج آنان، درآمد سرشاری به چنگ آرند ... چون این کارگران از توجه به حال بدن خود ناتوان بودند، و حتی چیزی که تن آنان را بپوشد نداشتند، هر کس آن بیچارگان بخت برگشته را می دید، از شدت بدبختی بر حال آنان رقت می کرد، چه هیچ کس نیست که بر حال آن بیماران و ناتوانان و زنان درمانده رحمت کند و از کار و زحمت ایشان اندکی بکاهد. همه ناچارند آن اندازه کار کنند که همة قواشان تحلیل برود و در خواری اسیری بمیرند. به همین جهت، این بدبختان آینده ای به نهایت درجه تلختر و سخت تر از زمان حاضر در پیش دارند، و مرگ را بر زندگی ترجیح می دهند.

مردم مصر، در دورة سلسله های نخستین، راه ساختن مفرغ را از مخلوط کردن مس با قلع می دانستند و، در اول کار، سلاحهایی مانند شمشیر و خود و زره از آن می ساختند؛ بعدها، با همین مفرغ، به ساختن چرخ ارابه، غلطک، اهرم، قرقره، گاوه، چرخ خراطی، میخ پیچ، مته هایی که سخت ترین سنگ دیوریت را سوراخ می کرد، و اره برای بریدن سنگهای بزرگ جهت ساختن تابوت پرداختند. کارگران مصری آجر و سیمان و گچ تهیه می کردند؛ سفال را با ورقه ای از شیشه لعاب می دادند، شیشه گری می دانستند، و این هر دو را به الوان مختلف تزیین می کردند؛ در منبتکاری بر روی چوب مهارت فراوان داشتند؛ کشتی، ارابه، صندلی، تخت، و تابوتهای مجللی را به این ترتیب آرایش می دادند؛ این تابوتهای زیبا، درواقع، زندگان را می فریفت و به مرگ دعوت می کرد؛ با پوست جانوران لباس، تیردان، سپر، و صندلی تهیه می کردند. بر دیوراهای مقابر صورت همة کارهای صنعتی مربوط به دباغی پوست نمایش داده شده؛ هنوز کفاشان کاردهای خمیده ای را که بر آن تصاویر کار دباغان باستانی دیده می شود به دست دارند و با آن کار می کنند. مصریان با گیاه بردی (پاپیروس) ریسمان، طناب، حصیر، کفش سرپایی، و کاغذ می ساختند. کارگران دیگری در میناکاری و لعاب دادن و ورنی زدن ماهر بودند، و به این ترتیب علم شیمی را در صنعت به کار می بردند. بعضی از بافندگان پارچه رشته هایی از ریسمان را به کار برده اند که ظریفتر و نازکتر از آن در تمام تاریخ پارچه بافی دیده نشده؛ در ضمن کاوشها، قطعه پارچه ای که چهار هزار سال پیش از این بافته شده به دست آمده است که، با وجود تصرف روزگار، «رشته های آن به اندازه ای باریک است که بدون ذره بین نمی توان آن را از ابریشم تمیز داد. بهترین پارچه های بافت امروز، چون با این پارچه که مصریان قدیم با دست می بافته اند مقایسه شود، درشت می نماید.» پشل می گوید: «اگر اطلاعات فنی مصریان را با آنچه خود داریم مقایسه کنیم، درخواهیم یافت که، پیش از اختراع ماشین بخار، ما تقریباً در هیچ چیز بر آن مردم برتری نداشته ایم.»
بیشتر اهل صنعت از مردم آزاد بودند؛ از بندگان نیز قسمتی در میان ایشان دیده می شد. اهل هر صنعت طبقة خاصی تشکیل می دادند، همان گونه که اکنون در هند نیز چنین است؛ چنان مقرر بود که پسران حرفة پدران را در پیش گیرند.1 جنگهای بزرگ سبب آن بود که هزاران اسیر به چنگ بیفتد؛ با این اسیران می توانستند املاک وسیع را آباد کنند و کارهای مهندسی را ترقی دهند. رامسس سوم در طول سلطنت خویش 113000 اسیر به معابد هبه کرد. صنعتگران آزادی که در یک رشته کار می کردند معمولا صنفی را تشکیل می دادند و در تحت امر «سرکارگر» یا ناظری به کار خود می پرداختند؛ آن شخص کالاهای صنعتی آنان را به صورت کلی می فروخت و حق آنان را یکان یکان می داد. بر روی یک لوحة گچی، که در موزة بریتانیا
---
1. دیودوروس می نویسد که: «اگر صنعتگری در کارهای عمومی دخالت کند او را بسختی می زنند.»

محفوظ است، یکی از سرکارگران نام چهل وسه کارگر را نوشته و، در برابر نام هر یک، روزهای غیبت و علت آن را از «بیماری» و «عبادت» یا مجرد «تنبلی» ذکر کرده است. اعتصاب فراوان پیش می آمد؛ یک بار چنان اتفاق افتاد که مزد کارگران مدت درازی پرداخته نشد؛ آنان رئیس خود را محاصره کردند و به این صورت وی را مورد تهدید قرار دادند که: «ما را گرسنگی و تشنگی به اینجا کشانیده است؛ لباس و روغن و خوراک نداریم. در این باره به خواجة ما، فرعون، و به حاکم ولایت «نوم»، که کارهای ما به دست اوست، بنویس تا چیزی بما بدهند که از آن گذران کنیم.» بنابر روایتی یونانی، یک مرتبه شورش بزرگی در مصر اتفاق افتاد که در آن بندگان بر یکی از ایالات مسلط شدند و آن را آن اندازه در اختیار خود نگاه داشتند که با گذشت زمان- که هر امری را ممکن می سازد- تسلط آنان بر این ایالت به رسمیت شناخته شد. یکی از عجایب این است که، در تمدنی که به این اندازه سخت از کارگران بهره برداری می کرده، جز عدة کمی، از چنین شورشها در آن اتفاق نیفتاده یا ثبت نشده است.
مهندسی در مصر از آنچه یونانیان و رومیان می شناختند، و نیز آنچه اروپا قبل از انقلاب صنعتی می شناخت، بسیار برتر و بالاتر بود؛ تنها عصر ما بر آن تفوق دارد، و شاید در این گفته نیز به راه خطا رفته باشیم. مثلا سنوسرت سوم دیواری به طول چهل و سه کیلومتر دور دریاچة موریس کشید که آب ناحیة فیوم را در آن ذخیره کند؛ با این کار، ده هزار هکتار زمین باتلاقی را قابل کشت کرد، چه با این مخزن آبی که ساخته بود، توانست وسیلة آبیاری اراضی را فراهم سازد. ترعه های فراوانی حفر کرده بودند که پاره ای از آنها نیل را به دریای سرخ اتصال می داد؛ برای کار کردن در زیر آب از صندوقهای غوطه ور در آب استفاده می کردند، و به این ترتیب بود که توانستند پاره های سنگ و مسله های هزارتنی را از جاهای دور دست جابه جا کنند. اگر حق داشته باشیم گفتة هرودوت را باور کنیم، یا از روی آنچه در نقشهای مربوط به سلسلة هجدهم دیده می شود در بارة کارهای آن زمان حکمی بدهیم، باید بگوییم که این سنگهای کوه پیکر را هزاران نفر بر روی تیرهای چوبی آغشته به پیه حرکت می دادند و، سپس، آنها را به راههای شیبداری که از جای دوری شروع می شد و به کنار ساختمان پایان می پذیرفت به این محل انتقال می دادند. برای کار، اسباب و افزار و ماشین زیاد نبود، چه نیروی عضلانی کارگر بسیار ارزان به دست می آمد؛ دلیل این، نقش برجسته ای است که در آن هشتصد پارو زن بیست و هفت قایق را می رانند و در پی خود قایق بارکش دیگری را، که دو مسله در آن قرار دارد، می کشند. این است آن دورة طلایی جهان که پاره ای از مردم می خواهند هر چه ماشین است خرد کنند و به زندگی آن دوره باز گردند! کشتیهایی به درازای 32 متر و پهنای 16 متر، در نیل و دریای سرخ و نواحی مدیترانه ای، رفت و آمد می کردند. کالاها، در خشکی، نخست با نیروی انسان حمل و نقل می شد؛پس از آن، از خران در این کار استفاده می کردند،سپس نوبت به بارکشی با اسب رسید؛گمان غالب آن است که نخستین بار هیکسوسها اسب را با

خود به سرزمین فراعنه آورده باشند؛ شترتا زمان بطالسه در مصر وجود نداشته است. مردم فقیر پیاده سفر می کردند، یا کرجیهای ساده را به کار می بردند؛ ثروتمندان در تخت روان می نشستند، و بندگان آنان را به هرجا می خواستند منتقل می کردند؛ بعدها بر ارابه های نازیبایی سوار می شدند که تمام سنگینی آن در قسمت مقدم محور چرخ قرار می گرفت.
مصریان چاپار منظمی داشتند؛ در یکی از پاپیروسهای قدیم چنین آمده است: «به وسیلة نامه رسان برای من چیزی بنویس.» با وجود این، باید دانست که وسایل ارتباطی فراوان نبوده، و جز راه شاهی و جنگی ممتد میان نیل و فرات،که از غزه عبور می کرد،راههای دیگر ناهموار و از حیث شماره کم بود. نیل، که مهمترین عامل حمل و نقل آن زمان به شمار می رفت، به سبب خط سیر مارپیچی که داشت، فاصلة میان شهرها را دو برابر می کرد. بازرگانی داخلی به طور نسبی جنبة اولیه داشت و بیشتر آن به صورت مبادلة جنس به جنس، در جمعه بازارهای دهکده ها، صورت می گرفت. بازرگانی خارجی، درست مثل زمان ما، به واسطة سدهای محکم گمرکی با اشکالاتی مواجه بود؛ دولتهای مختلف خاور نزدیک به اصل «حمایت بازرگانی» ایمان سخت داشتند، زیرا عوارض گمرکی یکی از درآمدهای اساسی خزانة مملکت به شمار می رفت. با وجود این باید دانست که مصر در نتیجة وارد کردن مواد خام و صادر کردن مواد ساخته شده توانست ثروتی به چنگ آورد. در بازارهای مصر، بازرگانان شامی و کرتی و قبرسی فراوان دیده می شد، و کشتیهای فنیقی از مصب نیل در شمال تا کنار خیابانهای شهر پر جمعیت طیوه در جنوب، در آمدوشد بود.
هنوز سکه در معاملات رواج نیافته بود؛ به همین جهت همه چیز، حتی حقوق کارمندان بزرگ، به صورت جنسی یا دانه بار و نان یا خمیر و آبجو و مانند آن پرداخت می شد. مالیات نیز جنسی بود و خزانه های شاهی، به جای آنکه گنجینة سیم و زر باشد، به صورت انبارهای بزرگی بود که هزاران گونه کالا- از محصولات مزارع یا چیزهای دست ساخت- در آنها نگاهداری می شد. در آن هنگام که پس از کشورگشاییهای تحوطمس سوم فلزات گرانبهای فراوان به مصر درآمد، بازرگانان رفته رفته بهای آنچه را معامله می کردند با حلقه ها و شمشهای طلا می دادند و می گرفتند؛ در هر معامله، طلا را برای مبادله وزن می کردند؛ هنوز سکه ای که وزن و اندازة آن را دولت تضمین کرده باشد در کار نبود تا دادو ستد را آسان کند. اعتبار بازرگانی موجود بود، و غالباً حواله یا سند جانشین مبادلة جنس به جنس می شد؛ در همه جا منشیهایی وجود داشتند که، با تنظیم اسناد قانونی و کارهای حسابداری و رسیدگی به مسائل مالی، سبب سرعت معاملات بازرگانی می شدند.
هر کس از موزة لوور دیدن کرده باشد، ناچار، مجسمة آن منشی مصری را دیده است که چهار زانو نشسته و تقریباً لخت است و علاوه بر قلمی که به دست دارد، قلم دیگری از راه احتیاط بر پشت گوش زده است. این منشی از کارهای انجام شده و کالاهایی که تحویل داده اند و بها و

سود و زیان آنǘǠصورت برمی دارد؛ حساب دامهایی را که به کشتارگاه روانه کرده اند یا اندازة دانه باری را که فروخته اند، نگاه می دارد؛ قراردادها و وصیتنامه ها به دست وی تنظیم می شود. براستی باید گفت که در زیر خورشید هیچ چیز تازه ای وجود ندارد. مردی است که به کار خود توجه فراوان دارد و مانند ماشین کار می کند؛ کمی هوشمند است، ولی هوشمندی خود را تا آن اندازه به کار می اندازد که اسباب خطری برای او نشود. زندگی یکنواخت خسته کننده ای دارد، ولی با نوشتن مقالاتی، دربارة دشواریهای کار کارگران دستی، و شرافت و بزرگواری شاهانة آنان که خوراکشان از کاغذ و خونشان از مرکب است، به خود تسلی خاطر می بخشد.
3- دولت
دستگاه اداری و کارمندان- قوانین- وزیر- فرعون
شاهان و اشراف شهرستانها با استفاده از این منشیها نظم و تسلط قانون را در مملکت محفوظ نگاه می داشتند. بعضی از لوحهای قدیمی منشیهایی را نشان می دهد که مشغول سرشماری هستند و حساب مالیات بردرآمدی را می کنند که به خزانه وارد می شود؛ یا حساب بالاآمدن آب نیل را می کنند تا از محصول پیش بینی نمایند و تخمینی از درآمد دولت برای سال آینده بزنند و سهم هر یک از دستگاهها را از این درآمد تعیین کنند؛ این منشیها بر امور صناعت و بازرگانی نیز نظارت داشتند و، تقریباً در آغاز تاریخ، توانستند طرح یک سازمان اقتصادیی را بریزند که در زیر رهبری دولت و حکومت باشد.
قوانین مدنی و جنایی بسیار ترقی کرده بود؛ از زمان سلسلة پنجم، برای مالکیت خصوصی و تقسیم ارث، قوانین مفصل و دقیقی، وجود داشت. مردم، در آن زمان نیز مانند امروز، همه در برابر قانون با یکدیگر مساوی بودند، البته به این شرط که هر دو طرف نزاع از حیث ثروت و نفوذ با یکدیگر مساوی باشند. قدیمترین سند قانونی جهان، که اکنون در موزة بریتانیا نگاهداری می شود، اظهارنامه ای است که دربارة قضیه ای از قضایای پیچیدة ارث به محکمه تسلیم شده است. قضات از طرفین دعوی می خواستند که مرافعه و استدلال و محاجه به صورت نطق و خطابه نباشد، بلکه طرفین باید هر چه را می خواهند بگویند به صورت کتبی به محکمه تقدیم کنند، که البته بر محاکمات شفاهی زمان ما ترجیح داشته است. جزای سوگند دروغ کشتن بود. مصریان محاکم منظمی به درجات مختلف داشتند که از محکمة محلی شهرستانها آغاز می شد و به محاکم عالی ممفیس یا طیوه یا عین شمس پایان می یافت گاهی متهم و مجرم را شکنجه می دادند تا به حق اعتراف کند. زدن با چوب از کیفرهای رایج بود، و پاره ای از اوقات گوش یا بینی یا زبان یا دست تباهکار را می بریدند، یا او را به محل استخراج معادن تبعید می کردند، یا با دارزدن و خفه کردن و سربریدن و برچهارمیخ سوزاندن کیفر می دادند. سخت ترین نوع شکنجه آن بود


<9.jpg>
مرد منشی، موزة لوور، پاریس؛ عکس از موزة هنری مترپلیتن، نیویورک

که گناهکار را زنده زنده مومیایی می کردند، یا بدن او را با قشری از نترون سوزاننده می پوشانیدند که تن وی را خرده خرده بخورد و او را از پا درآورد. اگر تباهکاران از طبقات بالا بودند و از اعدام در برابر مردم ننگ داشتند، به ایشان اجازه داده می شد که خود را به دست خویش هلاک کنند؛ همان گونه که هم اکنون در ژاپن نسبت به طبقة سامورای چنین قاعده ای اجرا می شود. نشانه ای به دست نیامده است تا از آن رو معلوم شود که دستگاه پلیس در مصر قدیم وجود داشته است؛ چنان به نظر می رسد که از قشون دایمی ـ که به واسطة جدا ماندن مصر به وسیلة صحراها و دریا از باقی جهان، ضرورت نداشته چندان زیاد باشدـ کمتر برای برقرار کردن نظم و امنیت در داخل کشور استفاده می شد. احترام زندگی افراد و مالکیت و حفظ نظم و استقرار حکومت تقریباً تنها بر هیبت و عظمت فرعون تکیه داشته و مدارس و معابد برای تقویت و نگاهداری همین عظمت می کوشیده اند. از چین که بگذریم، هیچ ملتی در جهان، جز مصر، نیست که در حفظ امنیت کشور تکیه کرده باشد.
حکومت مصر، از لحاظ سازمان، بسیار خوب اداره می شد و دوام آن از هر حکومت دیگری در تاریخ بیشتر بوده است. رئیس اداری مملکت وزیری بود که، در آن واحد کار نخست وزیر و رئیس دادگستری و خزانه دار را داشت و آخرین پناهگاه برای متداعیان به شمار می رفت، و هیچ کس جز فرعون بر او در این سمت برتری نداشت. در یکی از نقشهای مقابر، وزیر دیده می شود که بامداد پگاه از خانه خارج می شود تا، چنانکه کتیبه می گوید، «به شکایت فقیران گوش فرا دارد، بی آنکه میان بزرگ و کوچک تفاوتی بگذارد.» پاپیروس شگفت انگیزی هم اکنون از دورة امپراطوری به دست است و در آن خطابه ای است که فرعون، هنگام گماشتن وزیر تازه، ایراد کرده است (و شاید این، خود، قطعه ای ادبی باشد که نویسنده از پیش خود نوشته است)؛ در آن نوشته چنین آمده:
نیک مراقب دفتر وزارت باش، و آنچه را در آن می گذرد از نظر دور مدار. بدان که این ستونی است که همة مملکت به آن تکیه دارد ... وزارت شیرین نیست، بلکه تلخ است ... در این اندیشه باش که وزارت تنها آن نیست که در بند احترام گذاشتن به شاهزادگان و رایزنان باشی؛ در این فکر باش که وزارت آن نیست که مردم را به بندگی خودگیری ... هنگامی که کسی از مصر سفلا یا علیا به شکایت می آید، هشیار و حریص باش ... که، در هر امر، قانون به مجرای خودکار کند، و عرفی که جاری است رعایت شود، و حق هر کس محفوظ بماند ... طرفداری از اشخاص خشم خدا را بر می انگیزد ... همان گونه که به کسی که او را می شناسی نظر داری، به آن کس که او را نمی شناسی نظر داشته باش؛ به نزدیکان شاه چنان بنگر که به آنان که دور از دربار اویند می نگری. به خاطر داشته باش که هر امیری چنین کند مدت درازی برجای خواهد ماند ... آنچه مردم را از امیرشان می ترساند باید آن باشد که امیر در حکم خود به عدل کار کند ... آنچه را بر تو واجب است مراعات کن
فرعون شخصاً عنوان دیوان عالی کشور را داشت، و اگر شکایت کننده از هزینة گزاف

باکی نداشت، هر دعویی ممکن بود، با واجد بودن خصوصیاتی، در نزد شاه مطرح شود. بعضی از نقشهای قدیمی «خانة بزرگ» را نشان می دهد که شاه در آنجا قربانی می دهد، و ادارات دولتی در آن قرار دارند. این خانه را مصریان پرو (pero) می نامیدند و یهودیان کلمة فرعوه (pharaoh) یا فرعون را از آن گرفته اند و لفظ امپراطور (emperor) از همان مشتق شده است. در همین خانه بود که شاه به وظایف دشوار اداری می پرداخت؛ گاهی کارها چندان زیاد و محتاج تأمل فراوان بود که از کارهای چندره گوپته1 یا لویی چهاردهم یا ناپلئون کمتر نبود. هروقت شاه به مسافرت می رفت، فرمانداران ایالات، در حدود فرمانروایی خویش، به استقبال او می شتافتند و ملازم رکاب می شدند و، بر نسبت چشمداشتی که به مرحمت او داشتند، هدایایی تقدیم می کردند و به وظایف پذیرایی و مهمانداری برمی خاستند. در یکی از نقشها آمده است که یکی از اشراف به آمنحوتپ دوم «ارابه هایی از زر و سیم، و مجسمه هایی از عاج و آبنوس ... جواهرات و اسلحه و تحفه های هنری» و 680 سپر و 140 خنجر مفرغی و گلدانهای فراوانی از فلزات گرانبها به عنوان هدیه تقدیم کرد. پاداشی که شاه به وی داد آن بود که پسر او را با خود همراه برد تا در کاخ شاهی زیست کند؛ این، خود، راه حیله گرانه ای بود برای آنکه پسر آن مرد متنفذ را به عنوان گروگان در کاخ سلطنتی نگاه دارد. از سالخورده ترین مردان دربار، مجلسی به نام «سارو» یا مجلس بزرگان تشکیل می شد که عنوان مجلس مشاورة سلطنتی را داشت. ولی باید دانست که مشاورة شاه با این مجلس امری ضروری نبود، چه فرعون، و پس از او کاهنان، خود را از نسل خدایان می دانستند و چنان عقیده داشتند که خدایان، خود، به شاه سلطنت و حکمت بخشیده اند؛ همین اتصال با خدایان منبع نفوذ و هیبت فراعنه به شمار می رود. به همین جهت، در موقع خطاب به شاه، کلماتی در تجلیل و تقدیس به کار می رفت که گاهی انسان از شنیدن آنها دچار حیرت می شود؛ از آن جمله در داستان سینوحه یکی از نیکان مردم به شاه چنین خطاب می کند: «ای شاه، که عمرت دراز باد، امیدوارم که آن یگانة زرین (یعنی الاهة حاتحور) بینی تو را زندگی بخشد.»
چون فرعون تا این اندازه به مقام قدسیت و الوهیت نزدیکی داشت، گروهی از خدمتگزاران و دستیاران مختلف به خدمت او قیام می کردند، مانند سرداران، گازران، نگاهبانان صندوقخانة شاهی، و صاحبان مناصب بزرگ دیگر. بیست نفر مأمور تزیین و آرایش فرعون بودند: بعضی تنها موی سر و صورت او را اصلاح می کردند؛ بعضی دیگر کلاه و تاج شاهی را به سر او می گذاشتند؛ جمعی ناخنهای او را پیرایش می دادند؛ و دسته ای دیگر سراپای فرعون را معطر می ساختند و به لبها و گونه های او غازه می مالیدند و در چشمهایش سرمه می کشیدند. در نقش یکی از گورها چنین آمده است که صاحب قبر «سرپرست صندوق
---
1. (321 – 298 ق م)، امپراطور هند، مؤسس سلسلة ماوریا. – م.

عطر و لوازم آرایش و حامل کفشهای سرپایی شاه بوده، و این کار را با دقتی که قانون برای مراقبت از کفش پادشاه معین کرده به انجام می رسانده است.» نتیجة این خوشگذرانی و تجمل بی اندازه ضعف و انحطاط اخلاقی بود؛ شاه پاره ای از اوقات، برای رفع دلتنگی، فرمان می داد که کشتی سلطنتی را گروهی از دختران برانند و خود را، جز با پارچة توری که سوراخهای درشت دارد، نپوشند. افراط در خوشگذرانی و عیاشی آمنحوتپ سوم مقدمة آن شد که اخناتون شورشی برپا کند و به سلطنت برسد.
4- اخلاق
زنا با محارم در دربار- اندرون شاهی- ازدواج – وضع زن- مادرشاهی در مصر- مسائل اخلاقی جنسی
دولت مصر در بسیاری از چیزها، حتی زنا با محارم، به دولت ناپلئون شباهت داشت. شاه غالباً خواهر و گاهی دختر خود را به همسری خویش اختیار می کرد، به این بهانه که خون خاندان سلطنتی را پاک و پاکیزه نگاه دارد. بدشواری می توان گفت که این عادت از نیروی تناسل شاهان مصر کاسته و آن را ضعیف کرده باشد. آنچه مصریان، پس از تجربة چند هزار ساله، در آن شک نداشتند این بود که چنین کاری سبب ضعیف شدن نیروی تناسل نمی شود؛ به همین جهت، عادت همسری با خواهران از شاه به همة طبقات مردم سرایت کرد؛ در قرن دوم میلادی، دو سوم ساکنان آرسینوئه از این قاعده پیروی می کردند. در شعر مصری قدیم کلمات «برادر» و «خواهر» همان معنی «عاشق» و «معشوق» زمان ما را داشته است. فرعون، علاوه بر خواهران خود، زنان دیگری نیز داشته است که از میان اسیران جنگی برمی گزیده یا بزرگان مملکت، یا شاهزادگان بیگانه به او هدیه می کرده اند. مثلا یکی از اسیران سرزمین نهرینه دختر بزرگ خود را، با سیصد دختر جوان، به عنوان هدیه برای آمنحوتپ سوم فرستاد. پاره ای از اعیان مملکت، در این کار، از فرعون تقلید می کردند؛ البته هرگز نمی توانستند در این باره به درجة شاه برسند. چه ناچار بایستی، در مراعات اصول جاری اخلاقی و سرمایه و درآمد مالی خویش را نیز از نظر دور نداشته باشند.
ولی تودة مردم، مانند همة افراد ملتهای دیگر که درآمد متوسطی دارند، به یک زن قناعت می ورزیدند. ظاهراً چنان به نظر می رسد که زندگی خانوادگی منظم بوده و، از لحاظ اخلاقی و حدود تسلط افراد خانواده، با آنچه در میان ملل متمدن این زمان وجود دارد اختلافی نداشته است. تا زمان سلسله هایی که انحطاط مصر با آن سلسله ها آغاز شده، طلاق بندرت اتفاق می افتاده است. هرگاه زن زنا می داده، شوهر می توانسته است، بدون دادن هیچ حقی، او را از خانة خود بیرون کند، ولی اگر جز در این صورت وی را طلاق می گفته، ناچار بوده است

قسمت بزرگی از املاک خانواده را به وی واگذارد. وفاداری شوهر نسبت به زن- تا آنجا که می توان دربارة این گونه کارهای محرمانه قضاوت کرد- مانند آنچه در تمدنهای پس از آن زمان دیده می شود، کار بسیار دشواری بوده؛ وضع اجتماعی زن، در آن زمان، از وضعی که زنان بسیاری ازملتها در زمان حاضر دارند، بالاتر بوده است. ماکس مولر در این خصوص می گوید: «هیچ ملت کهنه و نویی نیست که در آن مقام و منزلت زن به پایة مقام و منزلت زنان وادی نیل رسیده باشد.» نقشهایی که از آن زمانهای باستانی برجای مانده زنان را به صورتی نشان می دهد که آزادانه در میان مردم می خورند و می آشامند و در کوچه و بازار، بی آنکه کسی نگاهبان ایشان باشد یا سلاحی به دست داشته باشند، در پی کارخویش می روند و با آزادی کامل به کارهای صنعتی و بازرگانی می پردازند. سیاحان یونانی، که عادت داشته اند بر زنان سلیطة خود سخت بگیرند، از مشاهدة این آزادی زنان در مصر تعجب کرده و مردان مصری را، که در تحت تسلط زنان خویش به سر می برند، استهزا کرده اند. دیودوروس سیسیلی، به صورتی مسخره آمیز، این مطلب را نقل می کند که، در درة نیل، یکی از شرایطی که در قبالة نکاح ذکر می شود آن است که مرد باید از زن خویش اطاعت کند- و این شرطی است که ذکر آن در قراردادهای زناشویی امریکایی ضرورتی ندارد. زنان مالک می شدند و ملک خود را به ارث می گذاشتند؛ یکی از اسناد قدیمی تاریخی به این نکته اشاره می کند، و آن وصیت نامه ای است از زمان سلسلة سوم، که در آن زنی به نام نب- سنت در بارة قسمت شدن زمینهایی که دارد، برای فرزندانش وصیت کرده است. خشپسوت و کلئوپاترا به تخت سلطنت مصر نشستند و، همان گونه که شاهان حکم می کنند و ویران می سازند، این دو ملکه نیز به حکم راندن و ویران ساختن پرداختند.
با وجود این، گاهی در میان ادبیات قدیم مصر نغمة ریشخندآمیزی دربارة زنان شنیده می شود؛ ازاین جمله است آنچه یکی از علمای قدیم اخلاق مصری نوشته و مردان را از زنان برحذر داشته است؛ نوشتة وی چنین است:
از زنی که از خارج می آید و کسی درداخل شهر او را نمی شناسد برحذر باش. در آن هنگام که می آید و تو او را نمی شناسی به او نگاه مکن. وی همچون گرداب موجود در آب بسیار عمیقی است که نمی توانی ژرفنای آن را اندازه بگیری. زنی که شوهر وی غایب است، هر روز برای تو نامه ای می فرستد. اگر کسی مراقب او نباشد، به پای برمی خیزد و دام خود را می افکند. آه که چه جنایت زشتی است که آدمی به حرف وی گوش فرا دارد.
اما آنچه که بیشتر رنگ مصری دارد، آن است که پتاح- حوتپ به عنوان نصیحتنامه برای فرزندش نوشته است:
اگر کامیاب شدی و خانة خود را آراستی و از ته دل زنت را دوست داشتی، شکم او را پرکن و پشتش را بپوشان ... تا زمانی که او را در اختیار داری دلش را شاد نگاه دار، زیرا که وی برای کسی که مالک آن است همچون کشتزار حاصلخیزی است. اگر

به مخالفت با او برخیزی، باید بدانی که این سبب خانه خرابی توست.
و نوشتة پاپیروس بولاق فرزند را، با حکمت و فرزانگی کامل، چنین پند می دهد:
هرگز مادرت را فراموش مکن ... چه وی مدت درازی تو را چون بار سنگینی در شکم نگاه داشته و، پس از آنکه ماههای تو تمام شده، تو را زاییده. سه سال تمام تو را بر دوش کشیده و پستان به دهانت گذاشته. به تو غذا داده و از پلیدی و ناپاکی تو روی ترش نکرده است. در آن هنگام که به مکتب می رفتی و نوشتن را می آموختی، هر روز، از خانه نان و آبجو با خود به نزد آموزگار تو می آورد.
شاید این منزلت عالیی که در مصر برای زنان بود از این پیدا شده که، در آن سرزمین، تسلط زن یا مادرشاهی بر تسلط مرد یا پدرشاهی غالب بوده است.
گواه بر این مطلب آن است که نه تنها زن در خانه بزرگی کامل داشته، بلکه تمام اراضی کشاورزی به زنان منتقل می شد. فلیندرزپتری در این خصوص چنین می گوید: «مرد، تا دوره های اخیر، هنگام زناشویی، به نفع همسر خود، از تمام املاک و درآمدهای آیندة خود صرف نظر می کرده است.» سبب زناشویی با خواهر آن نبوده است که برادر از عشق خواهر بی تاب می شده، بلکه مردان می خواسته اند، به این ترتیب، ازمیراث خانواده، که از مادر به خواهر انتقال می یافته، بهره برداری کنند، و نمی خواسته اند که این ثروت به چنگ بیگانگان بیفتد. باید دانست که تسلط زن رفته رفته کمتر می شد؛ شاید این در نتیجة آداب و عادات تسلط پدر و پدرشاهی بوده است، که بعد از تسلط هیکسوسها در مصر رواج یافته، و کشور از گوشه گیری کشاورزی بیرون آمده و از مرحلة صلح و سلم به مرحلة جنگ استعماری رسیده است. در روزگار بطالسه نفوذ یونانیان به اندازه ای شد که حق طلاق گرفتن، که از مختصات زن در دوره های گذشته بود، از چنگ او خارج شد و از آن پس تنها به دست مرد افتاد. چیزی که هست، حتی در این زمان هم، این تغییر تنها شامل طبقات عالیة مملکت می شد و عامة مردم مطابق همان عادات قدیمی رفتار می کردند. ش
ید تسلط زن بر امور مخصوص وی سبب آن بوده که کشتن کودک خیلی به ندرت در مصر اتفاق می افتاده است. دیودوروس نقل می کند که از خواص مصریان یکی آن بوده است که هر طفل که بدنیا می آمده از تربیت و پرستاری کامل برخوردار می شده؛ مطابق قانون، اگر پدری فرزندش را می کشته، ناچار بایستی سه شب و سه روز تمام بچة مرده را در آغوش خود نگاه دارد. تعداد افراد خانواده ها زیاد بود و، چه در کاخها و چه در کوچه ها، اطفال فراوان دیده می شد؛ بعضی از توانگران چنان بودند که بسختی می توانستند حساب فرزندان خود را نگاه دارند.
حتی در مسئله نامزدی و اظهار عشق و زناشویی حق تقدم با زن بوده است؛ گواه بر این، غزلها و نامه های عاشقانة بازمانده از آن زمان است، که بیشتر از طرف زن به مرد خطاب شده، و زن از مرد می خواسته است تا زمان و مکانی برای ملاقات معین کند، یا از او به کمال

صراحت، خواستگاری می کرده و طالب همسری می شده است. در یکی از نامه ها چنین آمده است: «ای دوست زیبای من، من خواستار آنم که همسر تو باشم و کدبانو و صاحب اختیار همة املاک تو شوم.» به همین جهت است که حجب و حیا، که البته نباید با وفاداری اشتباه شود، در نزد مصریان فراوان نبوده، و از مسائل جنسی با چنان صراحتی سخن می گفته اند که امروز هرگز چنان سخنی نمی گوییم؛ معابد خود را با صورتها و نقشهای برجسته ای تزیین می کرده اند که همة قسمتهای مختلف بدن، با کمال وضوح، در آنها دیده می شد؛ برای دلخوشی مردگان خود در قبرها، نوشته ها و ادبیات بسیار زشت و زننده ای به آنان تقدیم می کردند. خونی که در رگهای ساکنان درة نیل جریان داشت، خون گرمی بود؛ به همین جهت دختران درده سالگی آمادة ازدواج می شدند، و پسران و دختران، پیش از زناشویی، می توانستند آزادانه یکدیگر را ببینند، قیودی اخلاقی در این باب وجود نداشت. گفته شده که، در دوران بطالسه، یکی از زنان هرجایی توانسته است با پولهایی که اندوخته بود هرمی بسازد. حتی لواط نیز در مصر طرفدارانی داشته است. دختران رقاص، همچون نظایر خود که اکنون در ژاپن به سر می برند، در مجامع مردان طبقات عالی کشور راه داشتند و انواع وسایل خوشگذارانی و لذت جسمانی را برای حاضران فراهم می ساختند؛ این گونه دختران لباسهای شفاف می پوشیدند، یا اصلاً لباسی نداشتند و تنها با دستبند و گوشواره و خلخال خود را می آراستند. شواهدی در دست است که بنابر آنها معلوم می شود فحشای مذهبی نیز به اندازة محدودی وجود داشته؛ تا اواخر زمان تسلط رومیان، رسم بر آن جاری بوده است که زیباترین دختران خانواده های اشرافی طیوه را برای آمون نذر کنند؛ در آن هنگام که چنین دختری، به واسطة کبرسن، از خرسند ساختن این خدا ناتوان می ماند، وی را با تشریفات و احتراماتی از خدمت بیرون می آوردند و به شوهر می دادند و، در مجامع عالی کشور، مورد احترام و تکریم فراوان قرار می دادند. تمدن و فرهنگ مصری، برای خود، افکار و تمایلاتی داشت که البته با آنچه ما داریم تفاوت دارد.
5- آداب و عادات
اخلاق شخصی- بازیها- ظواهر- آرایه ها- لباس- جواهرات
چون شخصی بخواهد در پیش خود صورتی از اخلاق شخصی و سجایای مصریان قدیم بسازد، به این نکته متوجه می شود که هماهنگ ساختن آنچه از ادبیات اخلاقی مصر به دست می آید، با آنچه در زندگی واقعی روزانه جریان داشته، امر بسیار دشواری است. حتی یکی از شاعران آن زمان به هموطنان خود چنین نصیحت می کند:
به آنکس که مزرعه ندارد نان بده،
و نام نیکی برای خود باقی گذار که پیوسته برقرار بماند؛

غالباً بزرگان به فرزندان خود اندرزهای گرانبهایی می دادند. در موزة بریتانیا پاپیروسی است که به نام «حکمت آمنحوتپ» (حوالی 950 ق م) معروف است؛ در آن به یکی از طالبان علم دستوراتی داده شده تا برای رسیدن به مناصب عالی شایستگی پیدا کند؛ قطعاً این نوشته در آن کس یا کسانی که «امثال سلیمان» را وضع کرده اند بی تأثیر نبوده است؛ آن نوشته چنین است:
به یک ذراع زمین چشم طمع مدوز.
و بر حدود زمین بیوه زن تعدی مکن ...
زمین را شخم کن تا رفع حاجت تو شود،
و نان از خرمن خویش فراهم آور.
یک کیل دانه که خدا به تو بدهد،
نیکوتر از پنج هزار است که با تعدی به دست آید ...
درویشی در دست خدا،
نیکوتر از توانگری در انبارهاست؛
یک گرده نان با دل خوش داشتن،
بهتر از ثروت آمیخته به بدبختی است ...
البته این ادبیات، که با روح تقوا و نیکوکاری تدوین شده، هرگز مانع آن نبوده است که حرص و آز و هوا و هوس بشری کار خود را بکند. افلاطون مردم آتن را به دانشدوستی، و مردم مصر را به مالپرستی توصیف کرده، شاید در این توصیف تعصب ملی دخالت داشته است؛ ولی، اگر گفته شود که مصریان همچون امریکاییان دنیای قدیم بوده اند، در این گفته مبالغه نشده است: آنان مردمی مسحور عظمت، و فریفتة بناهای بزرگ بودند و، با کمال جدیت، در گردآوردن مال می کوشیدند و، حتی در خرافات فراوانی که در بارة جهان دیگر به آنها معتقد بودند، مردمی عملی به شمار می رفتند. از همة ملتهای گذشته، در حفظ و نگاهداری آثار و عقاید قدیم خود، محافظه کارتر بودند؛ هر چه تغییر می کردند، باز بر همان حال خود باقی می ماندند. در طول مدت چهل قرن، هنرمندان ایشان از آنچه عرف قدیم بر آن جریان یافته بود پیروی و تقلید می کردند، آثاری که از ایشان برجای مانده نشان می دهد که این کار دین و آیین ایشان شده باشد. توجه به آثاری که از ایشان برجای مانده نشان می دهد که مردمی عملی و واقعبین بوده، جز در مسائل دینی، هیچ گاه پای بند خرافات و چیزهای بیمعنی نبوده اند؛ به زندگی براساس عاطفه و احساسات نظر نمی کردند؛ آنگاه که کسی را می کشتند، خود را مانند یکی از قوای طبیعی تصور می کردند، و به این ترتیب از آسایش ضمیر ایشان چیزی کاسته نمی شد. سرباز مصری دست راست یا آلت مردی کشته را می برید و آن را نزد منشی مخصوص می آورد تا، همچون عمل نیکی، در نامة اعمال نیک او ثبت کند. در دورة سلسله های اخیر، مردم مصر در نتیجة امنیت داخلی، که تنها جنگهای دور دست گاهی آن را مختل می ساخت، رفته رفته عادات و صفات جنگی خود را از دست دادند؛ به این سبب بود که مشتی از سربازان رومی توانستند بر تمام مصر مسلط شوند.
چون بیشتر آنچه در بارة مصریان می دانیم از روی آثاری است که از گورها به دست آمده، یا از روی تصاویر دیواری معابد است، از این تصادف محض دچار اشتباه شده، دربارة سختی و صلابت و وقار مصریان قدیم بیش از اندازه مبالغه کرده ایم. آنچه از پاره ای مجسمه ها و نقشهای برجسته

یا داستانهای فکاهی مربوط به خدایان برمی آید، گواه بر آن است که در مزاح و فکاهیه پسندی نیز مصریان پیشرفته بوده اند و بازیها و مسابقه های عمومی مانند شطرنج و نرد داشته اند. و به کودکان خود بازیچه هایی که هم امروز نیز رایج است، مانند گلوله و توپ و فرفره و نظایر آنها، هدیه می دادند؛ و برای کشتی و مشتزنی و جنگ انداختن گاوان مسابقه هایی تشکیل می دادند. در روزهای جشن عمومی، خدمتگزاران تن اربابان خود را با روغن چرب می کردند و بر سر ایشان تاج گل می گذاشتند، و شراب می نوشیدند و برای یکدیگر هدیه می فرستادند.
آنچه از نقاشیها و مجسمه ها می توان استنباط کرد این است که مردم مصر نیرومند و پیچیده گوشت و شانه فراخ و کمر باریک و ستبر لب بوده اند. و، چون پیوسته پابرهنه راه می رفته اند، کف پایشان پهن بوده است. این تصاویر، طبقات عالی مردم را لاغر اندام، درازبالا، با هیبت، با چهرة بیضی شکل، پیشانی عقب رفته، بینی دراز و مستقیم، و چشمان جذاب و باشکوه نمایش می دهد. پوست آن مردم، در هنگان تولد، سفید رنگ بوده (و این نشان می دهد که از تخمة آسیایی بوده اند، نه از نژاد افریقایی)، ولی به محض آنکه آفتاب سوزانی به مصریان می رسیده، به رنگ گندمی درمی آمده اند. در میان نقاشان مصری عادت بر آن جاری بوده است که مردان را به رنگ سرخ و زنان را به رنگ زرد نقاشی کنند؛ شاید این دو رنگ مخصوص در آرایش زنان و مردان به کار می رفته است. این که گفتیم، مخصوص طبقات برجستة مردم بوده است، ولی یک مرد عادی به همان صورتی بوده است که نظیر آن را در مجسمة «شیخ البلد» مشاهده می کنیم؛ به این معنی که قدی کوتاه و تنی درهم فرورفته داشته؛ این از آن سبب بوده است که رنج فراوان می کشیده و خوراک نامناسب می خورده است. آثار چهرة خشن و بینی عریض و پهن شده داشته؛ با هوش بوده، ولی طبعی درشت داشته است. ممکن است که افراد ملت و فرمانروایان از دو نژاد مختلف بوده باشند؛ این حالتی است که در بسیاری از ملتهای جهان نظیر آن دیده می شود؛ ممکن است شاهان و فرمانروایان از نژاد آسیایی بوده باشند و تودة مردم از نژاد افریقایی. موهای سیاه و گاهی مجعد داشتند، ولی هرگز موهای ایشان حالت پشمی نداشته است. زنان به بهترین شکل، و درست مانند زمان ما، موهای خود را کوتاه می کرده اند؛ مردان ریش خود را می تراشیدند و سبیلها را وا می گذاشتند و خود را با گیسوان عاریه زینت می دادند. غالباً، برای آنکه بهتر بتوانند کلاهگیس بر سر بگذارند، موهای سر را نیز می تراشیدند؛ حتی زنان خانوادة سلطنتی (مثلاً تی، مادر اخناتون) موهای سر خود را می تراشیدند تا بهتر بتوانند گیس عاریه و تاج را بر سر قرار دهند. یکی از مراسمی که ناچار باید از آن اطاعت شود این بود که شاه بایستی بزرگترین کلاهگیس را بر سر بگذارد.
بنا بر وسایلی که در اختیار داشتند، نقایص و زشتیهای طبیعی را با وسایل آرایش و بزک کردن از میان می بردند.گونه ها و لبهای خود را با غازه سرخ می کردند و به ناخنهای خویش

رنگ می زدند و گیسوان و دست و پا را روغنمالی می کردند؛ حتی در مجسمه ها نیز زنان مصری سرمه کشیده دیده می شوند. ثروتمندان، در گور مردگان خویش، هفت نوع روغن و کرم و دو نوع غازه قرار می دادند. در میان آثار مقابر، مقدار زیادی اسباب آرایش، آینه، استره، اسباب مجعد ساختن مو، سنجاق زلف، شانه، جعبة اسباب بزک، و بشقاب و قاشقهایی به اشکال مختلف، از چوبی و عاجی و مرمری یا مفرغی، به صورتهای زیبا به دست آمده که هر یک متناسب با کاری است که برای آن ساخته شده. هنوز مقداری از سرمه ها در لوله های سرمه دان باقی است؛ آن رنگ سیاهی که برای آراستن ابرو و چهرة زنان عصر حاضر به کار می رود، به خط مستقیم، از همان روغنی مشتق شده که مصریان در زمانهای گذشته به کار می برده اند؛ وسیلة این انتقال اعراب بوده اند، و از نام عربی همین سرمه، یعنی «الکحل»، کلمة الکل (=الکحول Alcohol)، که امروز استعمال می کنیم، ساخته شده. برای خوشبو ساختن تن و جامه، انواع گوناگون عطرها را به کار می بردند؛ نیز خانه ها را، با بخور و مر، بخور می دادند و معطر می کردند.
در مصر قدیم، برلباس پوشیدن، انواع تطور و تکامل گذشته، و از برهنگی اولیه تا با شکوهترین لباسهای دورة امپراطوری در آن مشاهده می شود. در آغاز، کودکان پسر و دختر، تا سیزده سالگی، سر تا پا برهنه بودند و، جز گوشواره و گردنبند، هیچ چیز با خود نداشتند. ولی دختران کمی شرم می نمودند و به کمرگاه خود کمربندی از مروارید و خرمهره و نظایر آن می آویختند. لباس خدمتگزاران و کشاورزان منحصر به تکة پارچه ای بود که دور کمر خود می بستند. در دورة سلطنت قدیم، بدن مردان و زنان، در کوچه و بازار، تا نافگاه برهنه بود و لنگ کوتاهی، از پارچة سفید، تا بالای زانو را می پوشانید؛ چون شرم و حیا مولود عادت است و طبیعت را در آن دستی نیست، این پوشش ساده اسباب آسایش خاطر آن مردم را فراهم می آورد، همان گونه که دامنها و سینه بندهای انگلیسی زمان ملکه ویکتوریا، یا لباسهای شب نشینی زمان حاضر نیز چنین است. این ضرب المثل قدیمی چه صحیح می گوید که: «فضیلت چیزی نیست جز معنایی که گذشت روزگار به کارها و عادات ما می دهد.» حتی کاهنان نیز، در دورة سلسله های نخستین مصر، به پوشاندن عورت بس می کردند؛ نمونة آن را در مجسمة رانوفر می بینیم. هر چه توانگری بیشتر می شد، لباس و انواع آن نیز افزایش می یافت. در دورة سلطنت میانه، لنگ دیگری بلندتر از لنگ نخستین، بر آن افزودند؛ در دورة سلطنت جدید، پوششی برای سینه و روپوشی برای شانه ها اضافه کردند، که گاه گاه به کار می رفت. رانندگان ارابه ها و تربیت کنندگان اسب لباسهای با هیبت می پوشیدند، و شاطران شاهی با این لباسها در کوچه ها می دویدند تا راه را برای اسب یا ارابة خواجگان خود باز کنند. در دوره های فراوانی و تجمل اخیر، زنان دامن تنگ را به دور انداختند و، به جای آن، پارچة عریض و طویلی بر دوش می انداختند و کنار آن را، در زیر پستان راست، سنجاق می زدند؛

<10.jpg>
پیکرة چوبی «شیخ البلد»، موزة قاهره؛ عکس از موزة هنری مترپلیتن، نیویورک

در عین حال، زردوزی و گلدوزی و حاشیه و گلابتون دادن به لباس رواج یافت و، رفته رفته، روشها و مدهای تازه، مانند مار، به هر خانه راه پیدا کرد و بهشت برهنگی اولیه را به جهنم تجمل در لباس پوشی مبدل ساخت.
هر دو جنس مرد و زن علاقه به زر و زیور داشتند و گردن و سینه و بازو و مچ دست و مچ پا را با جواهرات می آراستند. در آن هنگام که آسایش و رفاه و فراوانی در مملکت زیاد شد و باج و خراج املاک آسیایی، و بازرگانی در مدیترانه، اسباب توانگری مردم را فراهم آورد، خودآرایی با جواهرات چیزی بود که هر مصری در پی آن برمی خاست و دیگر از اختصاصات طبقات ثروتمند به شمار نمی رفت. هر منشی یا تاجری خاتمی از سیم یا زر داشت، و هر مرد حلقه ا ی در انگشت می کرد، و هر زن با گردنبندی خود را می آراست. این گردنبندها انواع بیشمار داشت؛ این مطلب از آنچه امروز در موزه ها برجای مانده بخوبی آشکار است؛ طول بعضی از آنها از پنج- شش سانتیمتر تجاوز نمی کند و درازی بعضی دیگر تا یک متر و نیم می رسد؛ بعضی سنگین و ستبر است، و در پاره ای دیگر، ظرافت به اندازه ای است که با «بهترین ملیله کاریهای شهر ونیز، از لحاظ سبکی و نرمی،» رقابت می کند. در سلسلة هجدهم، همراه داشتن گوشواره امر رایجی بود و همه، از پسر و دختر و مرد و زن، گوشهای سوراخ شده داشتند و گوشواره به کار می بردند. مردان، مانند زنان، خود را با انگشتری و بازوبند و گلوبندهایی که با مروارید و سنگهای گرانبها آراسته شده بود زینت می دادند. به طور خلاصه باید گفت که اگر زنان قدیم مصر اکنون دوباره به دنیا می آمدند، از لحاظ رنگ کردن و روغن زدن سر و صورت، و خود را با جواهرات آراستن، محتاج آن نبودند که چیزی از زنان معاصر ما بیاموزند.
6- چیز نویسی
تعلیم و تربیت- مدارس دولتی- کاغذ و مرکب- مراحل مختلف تکامل خطنویسی- اشکال خطنویسی مصری
کاهنان مصری مقدمات علوم را، در مدارسی که پیوسته به معابد بود، به فرزندان خانواده های ثروتمند می آموختند، بدان سان که در کلیساهای کاتولیک رومی زمان ما نیز چنین امری جریان دارد. یکی از کاهنان منصبی داشت که می توان آن را معادل وزیر آموزش و پرورش امروز دانست؛ او خود را به نام «رئیس طویلة شاهی برای تعلیم و تربیت» می نامید. در خرابه های یکی از مدارسی که ظاهراً جزئی از بنای رامسئوم بوده صدفهای فراوانی یافته اند که بر روی آنها هنوز نوشتة درسی را که معلم آن زمانهای دور داده می توان دید. کارآموزگار در آن زمان عبارت از این بوده است که منشیهایی برای دستگاههای دولتی تربیت کند. با شرح

و بسط در اطراف مزایای تعلیم، کودکان را به این کار تشویق می کرده اند؛ از این قبیل است آنچه در یکی از پاپیروسها به این صورت آمده است: «به درس و علم دل بده و آن را همچون مادرت دوست بدار.» و در پاپیروس دیگر چنین می خوانیم: «هیچ چیز گرانبهاتر از علم نیست.» و در پاپیروس دیگر چنین: «هیچ حرفه ای نیست که آدمی در آن تحت امر دیگری نباشد، تنها مرد عالم است که در تحت حکومت خویشتن است.» یکی از علاقمندان به کتاب چنین نوشته است: «بدبختی در آن است که شخص سرباز باشد یا به کار شخم کردن زمین بپردازد؛سعادت در آن است که آدمی در هنگام روز کتابی به چنگ آرد، و شب هنگام به خواندن آن بپردازد.»
دفاتری از زمان سلطنت جدید به دست ما رسیده که آموزگاران، در حاشیة آن دفاتر، خطاهای شاگردان را اصلاح کرده اند؛ این خطاها به اندازه ای است که اگر شاگردان امروز آنها را ببینند،بسیار مایة تسلی خاطرشان می شود. دیکته نویسی و رونویسی از متنها یکی از مهمترین وسایل تعلیم بوده؛ این گونه درسها را بر روی پاره های سفال یا ورقه های سنگ آهکی می نوشتند. بیشتر آنچه تعلیم می کردند به مسائل بازرگانی ارتباط داشت، زیرا مصریان نخستین قوم معامله گر و سودطلب بوده، و بی اندازه به اصل نفع پرستی و سودجویی توجه داشته اند. آنچه معلمان بیشتر دربارة آن چیز می نوشتند مطالب مربوط به فضیلت و تقوا بود؛ مسئلة اساسی، مثل همة زمانها، مسئلة حفظ نظم و انظباط به شمار می رفت. در یکی از دفترها چنین آمده است: «وقت خود را به هوس و آرزو ضایع مکن، که چون چنین کنی، عاقبت بدی خواهی داشت. کتابی را که در دست داری به دهان بخوان، و از کسی که از تو داناتر است نصیحت بپذیر» - شاید این عبارت آخری کهنه ترین اندرزی باشد که در تمام زبانهای عالم یافت می شود. انضباط بسیار سخت بود و بر پایه های ساده و ابتدایی قرار داشت. در یکی از نوشته ها این عبارت بلیغ آمده است که: «جوانان پشتی دارند، چون این پشت مضروب شود، به درس توجه می کنند، زیرا که گوشهای جوانان در پشت آنان قرار گرفته است.» در نوشتة شاگردی به آموزگار سابق خود، چنین آمده است: «تو به پشت من کتک زدی، و به این ترتیب تعلیماتت به گوش من فرو رفت.» دلیل بر آنکه این روش تربیت حیوانی پیوسته موفقیت آمیز نبوده، از پاپیروسی به دست می آید که در آن آموزگار اظهار تأسف می کند که شاگردان سابق وی به اندازه ای که آبجو را دوست دارند به کتاب علاقه نشان نمی دهند.
با این حال، عدة کثیری از فارغ التحصیلان مدارس پیوسته به معابد به مدارس عالی وابسته به ادارة خزانه داری داخل می شدند. در این مدارس، که قدیمترین مدارس دولتی شناخته شده در تاریخ است، منشیهای جوان تعلیمات مربوط به امور اداری را فرا می گرفتند و، پس از آنکه این مدرسه را به پایان می رساندند، مدتی به عنوان کارآموزی در نزد کارمندان مشغول به خدمت تمرین می کردند و بخوبی، در کارهایی که بعدها بایستی بر عهدة ایشان واگذار شود،

آزموده می شدند. شاید، برای به دست آوردن کارمندان اداری و مجرب ساختن ایشان، این طریقه بر روشی که در نزد ما مرسوم است، یعنی انتخاب کارمندان از روی آنچه مردم در حق ایشان می گویند و از روی اندازة فروتنی و فرمانبرداریی که نشان می دهند و تبلیغاتی که در اطراف ایشان به عمل می آید، مزیت داشته باشد. به این ترتیب است که مصر و بابل، تقریباً در یک زمان، قدیمترین سازمان تعلیم و تربیتی را که تاریخ از آن آگاهی دارد برقرار ساخته اند. تنها در قرن نوزدهم میلادی است که سازمان تعلیم و تربیت ترقی کرد و دوباره به درجة کمالی رسید که در نزد مصریان به آن درجه رسیده بود.
وقتی دانش آموز به کلاسهای آخر مدرسه می رسید، حق داشت که برای نوشتن از کاغذ استفاده کند؛ این کاغذ خود یکی از مهمترین کالاهای بازرگانی مصر، در آن زمان، و یکی از بزرگترین عطایایی است که این کشور به جهان بخشیده است. ساقة بردی (پاپیروس) را رشته رشته می کردند و آن رشته ها را چپ و راست بر روی یکدیگر قرار می دادند و می فشردند؛ به این ترتیب، کاغذ را، که یکی از ارکان تمدن است، می ساختند. گواه بر خوبی ساختمان این نوع کاغذ آن است که نوشته هایی از پنج هزار سال پیش باقی است که بآسانی خطوط آن خوانده می شود. برای آنکه با کاغذ کتابی بسازند، طرف راست هر صفحه را به طرف چپ صفحة دیگر می چسباندند، و به این ترتیب طومارهایی به دست می آوردند که طول بعضی از آنها به چهل متر می رسید، و از این حد کمتر تجاوز می کردند، زیرا مورخان مصری اصراری در پرنویسی و پرداختن به حشو و زواید نداشته اند. برای ساختن مرکب، رنگ سیاه فسادناپذیر دوده را با کمی آب و صمغ گیاهی، بر روی پاره تخته ای، خوب مخلوط می کردند؛ قلمی که به کار می بردند از نی بود، که کنار آن را با کارد می تراشیدند و برای نوشتن آماده می ساختند.
با همین آلات و ادوات تازه فراهم شده بود که مصریان نخستین آثار ادبی جهان را می نوشتند؛ ممکن است لغت و زبان ایشان از آسیا به آن سرزمین رفته باشد، چه در قدیمترین نمونه ها که به دست آمده شباهت فراوانی با لغات سامی دیده می شود. آنچه ظاهراً به نظر می رسد این است که خطنویسی، در آغاز کار، به شکل صورتنگاری بوده؛ یعنی برای نوشتن هر چیز شکل آن را رسم می کرده اند؛ مثلا کلمة خانه را، که در زبان مصر قدیم «پر» نامید می شده، با مربع مستطیلی نمایش می داده اند که در یکی از دو ضلع درازتر آن شکافی باشد. چون بعضی از معانی مجرد چنان است که نمی شود آنها را با صورتی مجسم ساخت، کم کم، صورتنگاری به مفهومنگاری مبدل شد، و برحسب عادت و قرارداد، علامات خاص، به جای آنکه نمایندة شیئی باشد که تصویر شبیه به آن است، نمایندة معانیی شد که از دیدن تصویر به ذهن وارد می شود؛ مثلا سرشیر نمایندة بزرگی و تسلط بود (همان گونه که در مجسمة ابوالهول نیز چنین است)؛ زنبور علامت سلطنت به شمار می رفت؛ قورباغة تازه از تخم

درآمده از عدد چند هزار حکایت می کرد. پس از آن، طریقة مفهومنگاری پیشرفت و تکامل دیگری پیدا کرد و بعضی از معانی را، که در زبان محاوره اسم چیزی از حیث تلفظ شبیه با تلفظ آن معنی بود، با کشیدن شکل آن چیز نمایش می دادند. مثلا تصویر طنبور تنها برای نمایاندن طنبور به کار نمی رفت، بلکه معنی نیک و صالح نیز از آن به دست می آمد؛ چه تلفظ کلمة طنبور در لغت مصری یعنی نفر (Nefer) با تلفظ کلمة مصری به معنی «خوب» یعنی نوفر (Nofer) شبیه بود؛ از این جناس لفظی ترکیباتی به دست آمده است که بی اندازه معمایی و اسباب شگفتی است. کلمة نمایندة فعل «بودن» در لغت مصری لفظ خوپیرو (Khopiru) بود؛ در ابتدای کار، منشیهای مصری از یافتن تصویری که نمایندة این معنی کاملا مجرد باشد عاجز بودند، ولی در پایان کار، این کلمه را به سه قسمت خو-پی- رو تقسیم کردند و این سه قسمت را با تصاویر غربال- که در تلفظ به صورت خو (Khau) گفته می شود- و بوریا (با تلفظ «پی») و دهان (با تلفظ متعارفی «رو») نمایش دادند؛ بتدریج، عرف و عادت، که بر بسیاری از چیزهای بیهوده لباس قدسیت می پوشاند، از این آمیختة شگفت انگیز حروف، فکر ومفهوم «بودن» را استخراج کرد. به این ترتیب بوده است که نویسندة مصری مقاطع هر کلمه و شکلی را که نمایندة هر مقطع است، و مجموعة تصاویری را که نشانة هر لفظ می شود، شناخته و برای نوشتن کلمات دشوار آنها را به مقاطع مختلف تقسیم می کرده و در پی یافتن الفاظی، از لحاظ تلفظ مشابه با این مقاطع، و از لحاظ معنی مخالف با آنها، برمی آمده و تصاویر اشیای مادی نمایندة اصوات را رسم می کرده؛ چنین بوده است که در آخر توانسته اند برای هر معنی نشانه های هیروگلیفی پیدا کنند و آن را، با یک یا چند علامت، در نوشته ها مجسم سازند.
میان این کار و اختراع حروف الفبا بیش از گامی نبود که باید برداشته شود. علامت نمایندة «خانه» در اول کار، به صورت لغت مصری پر (per) خوانده می شد؛ سپس این علامت از خانه گذشته، نمایندة صوت «پر»یا پ-ر، بدون توجه به صوتی که میان این دو حرف بیصداست، گردید، و به عنوان مقطع و هجایی در نمایاندن کلماتی که این مقطع در آنها وجود داشت، از آن استفاده می شد. در مرحلة دیگری، این صوت کوتاهتر شد و به جای پ،پا،پو پ یا پی در کلمات مختلف به کار می رفت؛ چون حروف صوتی هرگز در کلمات نوشته نمی شد، از علامت خانه، در آخر کار، حرف «پ» بیرون آمد، و این علامت نمایندة حرف الفبایی «پ» شد. به همین ترتیب بود که علامت نمایندة دست- به لغت مصری، دوت (dot)- در ابتدا نمایندة د، دا، دو، دی، د، و پس از آن نمایندة حرف الفبایی «د» شد، و از علامت نمایندة دهان – رو (ro) یا رو(ru)- حرف «ر»، و از علامت نمایندة مار- زت (zt)- حرف «ز»، و از تصویر دریاچه – شی (shy)- حرف «ش» به دست آمد ... نتیجة این کار آن بود که الفبایی مرکب از بیست و چهار حرف ساخته شد که، باتجارت مصری و فنیقی، به همة کشورهای اطراف مدیترانه انتقال یافت، و سپس از راه یونان و روم در سراسر زمین پراکنده

شد و به صورت گرانبهاترین میراثی درآمد که کشورهای شرق برای تمدن و فرهنگ جهان باقی گذاشته اند. صورتنگاری هیروگلیفی به اندازة سلسله های سلاطین مصر قدمت دارد، ولی حروف الفبا، برای نخستین بار، در نقشهایی که از مصریان در معادن سینا برجای مانده دیده می شود؛ تاریخ این نقشها را بعضی از مورخان 2500 ق م می دانند، و دستة دیگر آنها را به 1500 ق م نسبت می دهند.1
باید دانست که، پس از درست شدن الفبا، مصریان برای نوشتن تنها از حروف الفبا استفاده نمی کردند، بلکه، تا آخرین دورة تمدن خود، حروف و تصاویر نمایندة اشیا، تصاویر نمایندة فکر و مفهوم، و نمایندة مقاطع کلمه، همه را با هم به کار می بردند. به همین جهت است که خواندن نوشته های مصری قدیم برای دانشمندان دشواری دارد؛ ولی تصور این مطلب بسهولت میسر است که آموختن خطنویسی به طریق متعارفی با طریق شکسته و خلاصه نویسی کار را برای مصریان، که وقت کافی برای آموختن این گونه خطنویسی ها داشته اند، آسان می کرده است. از آنجا که خط نوشتة انگلیسی راهنمای خوبی برای تلفظ آنچه نوشته شده به شمار نمی رود، کسی که بخواهد تلفظ صحیح انگلیسی را بیاموزد همان اندازه دشواری در پیش دارد که نویسندة باستانی مصر برای به خاطر سپردن 500 علامت هیروگلیفی و معانی مقاطع آن و استعمال آنها به صورت حروف هجایی در پیش داشته است. به همین جهت بوده است که نوعی خط برای تندنویسی و نوشته های عادی پیدا شد، و خط هیروگلیفی یا «نقوش مقدس» را تنها برای نوشتن کتبیه های آثار ساختمانی به کار می بردند. چون کاهنان و نویسندگان معابد نخستین کسانی بودند که خط هیروگلیفی را به این صورت تازه درآوردند، یونانیان این خط تازه را خط «مقدس» نامیدند، ولی بزودی این خط در نوشته های عمومی و خصوصی و اسناد بازرگانی رواج پیدا کرد. پس از آن، به دست خود مردم، گونة دیگری از خطنویسی، ساده تر از نوع خط «مقدس»، ایجاد شد که در نوشتن دقت کمتری لازم داشت؛ به همین جهت، آن را خط «توده ای» نامیدند. با وجود این، مصریان بر بناهای عظیم خود، با اصرار هر چه تمامتر، تنها همان علامتهای زیبا و با شکوه هیروگلیفی را نقش می کردند؛ شاید این خط زیباترین خطی است که تاکنون شناخته شده.
---
1. سرچارلز مارستن، بنا بر تحقیقات تازه ای که در فلسطین صورت گرفته، چنان عقیده دارد که الفبا از اختراعات سامی است؛ و حتی آن را به حضرت ابراهیم خلیل نسبت می دهد. عللی که برای این طرز تصور خود می آورد بیشتر جنبة وهمی و تخیلی دارد.

7- ادبیات
متنها و کتابخانه ها- سندباد مصری- داستان سینوحه – داستانهای خیالی- قطعه ای عاشقانه – غزلیات – تاریخ- انقلاب ادبی
بیشتر آنچه از ادبیات مصری قدیم برجای مانده به خط «مقدس» نوشته شده، و آنچه باقی مانده چندان فراوان نیست، و تنها از روی همین است که باید نسبت به ادبیات باستانی مصر حکم کنیم؛ البته در چنین حکمی تصادف کور سهم فراوانی خواهد داشت. شاید، با گذشت زمان، چنان شده است که اثر بزرگترین شاعران مصر از بین رفته و تنها آثار شاعران درباری به دست ما رسیده باشد. گور یکی از کارمندان دولتی بزرگ سلسله چهارم، صاحب قبر را به نام «منشی کتابخانه» معرفی کرده است؛ ما نمی دانیم که آیا کتابخانه براستی انباری از کتابها و آثار ادبی بوده، یا انبار پر گرد و غباری بوده است که اسناد و سجلات عمومی در آن نگاهداری می شده. قدیمترین چیزی که از ادبیات مصری مانده «متنهای اهرام» است، که عبارت است از موضوعات دینی که بر دیوارهای پنج هرم از هرمهای سلسلة پنجم و ششم نقش شده.1 کتابخانه هایی به دست آمده است که تاریخ آنها به 2000 ق م می رسد؛ این کتابخانه ها عبارت از طومارهای پیچیده ای از پاپیروس است که در داخل کوزه های عنواندار جای دارد و آنها را، مرتب، در طبقات مختلف کتابخانه چیده اند. از یکی از این کوزه ها، قدیمترین شکل قصة سندباد بحری به دست آمده، و اگر آن را صورت قدیمی قصة روبنسون کروزوئه بنامیم شاید بیشتر به حقیقت نزدیک شده باشیم.
داستان ناخدایی که کشتی او تکه پاره شده» قطعه ای از شرح حال ناخدایی است که خود وی نوشته و بسیار خوش تعبیر و با روح است. این ناخدای پیر، که با بیانی همانند دانته سخن می راند، می گوید: «چه اندازه مایة شادی است که آدمی چون از مصیبتی برهد، آنچه را بر وی گذشته حکایت کند.» این ملاح در آغاز داستان چنین می گوید:
پاره ای از حوادث را، که هنگام رفتن به معادن شاهی بر من گذشت، برای تونقل می کنم. در آن هنگام که بر کشتیی به طول 55 متر و عرض 18 متر قرار گرفتم، در آن 120 نفر از بهترین دریانوردان مصری قرار داشتند، آثار ظاهری آسمان و زمین را می توانستند بخوانند، و دلهای آنان سخت تر از دل شیر بود. طوفانها و گردبادها را، پیش از آنکه برسد، پیش بینی می کردند.
گردبادی، در آن هنگام که در دریا بودیم، بر ما وزید ... باد ما را پیش راند و چنان بود که گویی در برابر باد در حال پروازیم ... موجی به بلندی 8 زراع برخاست ...
---
1. از دوره های متأخر مقداری نوشته های تابوتی در دست است که آنها را با مرکب بر سطح داخلی تابوت بعضی از بزرگان و کارمندان عالیرتبه، به روزگار دولت میانه، نوشته اند. برستد و دانشمندان دیگر این نوشته ها را به نام «متون تابوتی» نامیده اند.

آنگاه کشتی شکست و هیچ یک از کسانی که در آن بودند نجات نیافتند. موج مرا به جزیره ای انداخت که سه روز به تنهایی در آن به سر بردم و جز قلب خویش یار و یاوری نداشتم. در زیر درختی می خوابیدم و سایه را در آغوش می گرفتم. پس از آن پای خود را دراز کردم تا ببینم چه چیز می توانم بیابم و در دهان بگذارم. پس درخت انجیر و انگور . ترة ظریف یافتم ... در آن، ماهی و مرغ هم بود، و هیچ چیز در آنجا نقضان نداشت ... چون برای خود آتشزنه ای ساختم، با آن آتش افروختم و برای خدایان قربانی بریان کردم.
داستان دیگری آنچه را برکارمندی به نام سینوحه گذشته نقل می کند. این شخص، پس از مرگ آمنمحت اول، از مصر گریخته در اور نزدیک از شهری به شهری می رفت و، با وجود ثروت و نامی که به دست آورده بود، از دوری وطن رنج فراوان می برد. عاقبت آنچه را که به دست آورده بود رها کرد و به مصر بازگشت و در این بازگشت سختی فراوان دید. در این داستان چنین آمده است:
ای خدا، هر که هستی، که به من فرمان مسافرت داده ای، دوباره مرا به خانه (یعنی به فرعون) بازگردان. شاید به من اجازه می دهی تا جایی را ببینم که دل من در آن جای دارد. چه چیز برای من بزرگتر از آن است که جسد من آنجا به خاک سپرده شود که به دنیا چشم گشوده ام؟ به من مدد کن! امیدوارم که خیر به من برسد و خدا مرا رحمت کند.
سپس وی را در وطنش می بینیم که خسته و مانده و غبار آلود، پس از مسافرت طولانی در بیابان، بازگشته و بیم آن دارد که به واسطة طول مدت غیبت از کشوری که مردمش- مانند مردم دیگر کشورها- آن را تنها کشور متمدن در عالم می دانند، فرعون او را بیازارد. ولی فرعون از او در می گذرد و به وی هدیه ای از انواع عطرها و روغنها می بخشد:
در خانة یکی از پسران شاه منزل کردم، که در آن بهترین اثاث و یک حمام وجود داشت ... بار سالهای دراز از دوش من برداشته شد؛ صورت مرا تراشیدند (؛) و موهای مرا شانه زدند (؛) باری (از شوخ؛) به صحرا ریخته شد، و لباسهای (کهنه؟) را به کسانی دادند که در شنها رفت و آمد می کردند. بر من بهترین لباسهای کتانی پوشاندند و مرا با نیکوترین روغنها چرب کردند.
داستانهای کوتاهی که در میان بقایای ادبیات مصری به دست ما رسیده، فراوان و بسیار متنوع است. در ضمن آنها قصه های شگفت انگیز اشباح و معجزات و قصه های ساختگی جذابی به نظر می رسد که، که از لحاظ سبک نگارش و شباهت با حقیقت، از داستانهای پلیسی که در زمان حاضر مایة خرسندی خاطر سیاستمداران است، کمتر به نظر نمی رسد. نیز، در میان این آثار، حکایتهای فراوانی دربارة شاهزادگان و شاهزاده خانمها و شاهان و ملکه ها دیده می شود، که از آن جمله است قدیمترین صورت داستان «دختر خاکسترنشین» با پای کوچک و لنگه کفش گمشده اش و همسر شدن وی با پسر پادشاه نیز، در میان این آثار ادبی، بازماندة افسانه هایی دیده می شود که، به زبان جانور و مرغ، نقایص و شهوات و عواطف آدمی آشکار می شود و به صورت حکیمانه ای معانی

عالی اخلاقی به نظر می رسد، و خواننده چنان تصور می کند که مضامین آنها، پیش از آنکه ازوپ و لافونتن به دنیا آمده باشند، از افسانه های ایشان برداشته شده. یکی از داستانهای مصری، که حوادث طبیعی را با امور فوق طبیعی در هم آمیخته و نمونة دیگر داستانهای مصری به شمار می رود، قصةآنوپو و بی تیو است. این دو قهرمان داستان، دو برادر بودند، یکی بزرگتر و دیگر کوچکتر، که با کمال خوشبختی در مزرعة خود روزگار می گذراندند؛ ولی روزی ناگهان زن آنوپو عاشق بی تیو می شود و، چون راهی به وصال برادر شوهر پیدا نمی کند، از او انتقام می گیرد و نزد شوهر بدی او را می گوید و او را به دست درازی و قصد بد متهم می سازد. خدایان و نهنگان به یاری بی تیو برمی خیزند، ولی وی از آدمیزاد بیزار و گریزان می شود و برای اثبات بیگناهی خویش خود را ناقص می کند و از همه دوری می جوید و مانند تیمون آتنی به جنگلی پناه می برد. در این جنگل قلب خود را، در بالای درختی، بر بلندترین گل می گذارد که دست کسی به آن نرسد. خدایان بر تنهایی او رحمت می آورند و زن بسیار زیبایی برای او می آفرینند؛ رود نیل عاشق این زن می شود و تاری از گیسوی او می رباید. این تار مو با آب می رود و به دست فرعون می افتند و از بوی آن مست می شود و به کسان خود فرمان می دهد تا صاحب گیسو را جستجو کنند. این زن را پیدا می کنند و نزد فرعون می آورند که او را به همسری خود برمی گزیند. فرعون بر بی تیو رشک برده، مأمورانی می فرستد تا درختی را که بی تیو دل خود را بر آن گذاشته، ببرند، و چنین می کنند؛ چون گل بر زمین می افتد، بی تیو می میرد. توجه داشته باشید که تفاوت ذوق ادبی نیاکان ما با ذوق ادبی ما تا چه حد اندک است!
قسمت عمدة ادبیات باستانی مصر ادبیات دینی است؛ و قدیمترین قصاید مصری همان سرودهای دینی است که به نام «متنهای اهرام» نامیده می شوند. شکل این اشعار قدیمترین شکلی است که شناخته شده، و عبارت از آن است که یک معنا را به عبارتهای مختلف بیان کنند؛ شعرای عبرانی این راه و رسم را از مصریان و بابلیان گرفته و در «مزامیر» جاودانی ساخته اند. در دورة انتقال از سلطنت قدیم به سلطنت میانه، رفته رفته، ادبیات مصری رنگ دنیایی و «ناپاک» را پیدا کرده است. در یک قطعه پاپیروس قدیم اشارة مختصری به ادبیات عاشقانه به نظر می رسد؛ چنان است که یکی از نویسندگان دورة سلطنت قدیم، از تنبلی، تمام نوشتة این پاپیروس را پاک نکرده و بیست و پنج سطر از آن برجای مانده، که قصة ملاقات رع با یکی از الاهگان را برای ما نقل می کند. در آن داستان چنین آمده است که «در آن هنگام که الاهه لباسهای خود را از تن بیرون آورده و گیسوان را فروهشته بود، با چوپانی که به جانب آبگیر روان بود ملاقات کرد.» پس از آن، چوپان شاعر، با کمال احتیاط، داستان این ملاقات را چنین نقل می کند:
این است آنچه هنگام رفتن من به طرف آبگیر پیش آمد ... در آن، زنی را دیدم که به نظرم، چون دیگر آفریدگان، فانی نبود. در آن هنگام گیسوان فروهشتة او را دیدم، از بس زیبا و با شکوه بود، مو بر اندام من راست شد. هرگز آنچه را او به من گفت نخواهم کرد؛ ترس از او سراپای وجود مرا فراگرفته است.

از آن زمان، غزلیات و اشعار عاشقانة زیبا فراوان به دست است، ولی در بیشتر آن سخن از عشق میان خواهر و برادر می رود؛ به همین جهت است که به گوش شنونده ناخوشایند می آید، و از شنیدن آن ناراحت می شود. عنوان یکی از مجموعه ها چنین است: «آوازهای زیبای شادیبخشی که خواهرت، و محبوبة دلت که در کشتزارها راه می رود، خوانده.» بر روی صدفی که از سلسلة نوزدهم یا بیستم باقی مانده، از تارهای کهن عشق، نوای تازه ای به این صورت بیرون آمده است:
عشق محبوبة من بر ساحل رود در جست و خیز است.
نهنگی در سایه کمین کرده است؛
ولی من به آب داخل می شوم و از موج نمی هراسم.
شجاعت و نیروی من بر نهر می چربد،
و آب، در زیر پای من، همچون خاک است،
چه عشق او به من نیرو بخشیده است.
محبوبه برای من همچون کتاب دعا و طلسمی است.
در آن هنگام که آمدن معشوقه را می بینم، دلم شاد می شود،
بازوهای من برای درآغوش گرفتن او باز می شود؛
قلب من از شادی لبریز می شود ... چه محبوب من آمده است.
زمانی که وی را در آغوش دارم، چنان است که گویی در سرزمین بخور به سر می برم،
و مانند کسی هستم که عطر با خود می برم.
چون او را می بوسم، لبهایش از هم گشوده می شود،
و بی آنکه شراب نوشیده باشم، مست می شوم.
ای کاش کنیز زنگی او بودم و در پهلوی او می ایستادم،
تا بتوانم همه جای بدن او را ببینم.
این نوشته را ما از پیش تقسیمبندی کرده و به صورت مصراعهایی در آورده ایم، وگرنه، در اصل نسخه چیزی نیست که دلیل بر شعر بودن یا نثر بودن آن باشد. مصریان این نکته را نیک آگاه بوده اند که موسیقی و احساسات دو رکن اساسی شعر است، و چون نغمة موسیقی و عاطفه و احساس پیدا می شده، دیگر صورت خارجی شعر هرگز برای آنها اهمیتی نداشته است. با وجود این، در بعضی از نوشته ها، وزن و آهنگی وجود داشته است. پاره ای اوقات، شاعر هر جمله یا بند را با همان کلمه که سایر جمله ها و بندها را با آن آغاز کرده بود آغاز می کند، و جناس لفظی به کار می برد، و کلماتی را در ضمن شعر می آورد که، از حیث لفظ، مشابه یکدیگرند و، در معنی با هم اختلاف دارند. از روی متنهای موجود چنین بر می آید که مراعات سجع و شباهت لفظی کلمات در نویسندگی، امری است که به اندازة اهرام مصر سابقة تاریخی دارد. به هر صورت، همین اشکال ساده برای مصریان کافی بوده، و شاعران می توانستند به وسیلة آنها انواع گوناگون عشق ورزی افسانه ای را، که نیچه از

مخترعات تروبادورها1 می داند، بیان کنند. از پاپیروس هریس بخوبی برمی آید که زن مصری نیز می توانسته است، مانند مرد مصری، چنین، احساسات و عواطف خود را آشکار سازد:
من نخستین خواهر توام،
و تو برای من همچون گلشنی هستی
که من، درآن، گلها
و گیاههای معطر را کاشته ام.
و من قنات آبی به این باغ آورده ام
که، چون باد سرد شمال بوزد،
دستت را در آن بگذاری.
و این جای زیبایی است که در آن با هم گردش می کنیم،
و چون دست تو در دست من جای دارد،
هر دو فکر می کنیم و هر دو خرم دلیم،
از آن جهت که با هم راه می رویم.
شنیدن صوت تو مرا مست می کند،
و زندگی من، همه، بسته به گوش دادن به سخنان توست.
دیدن روی تو
برای من بهتر از خوردن و آشامیدن است.
چون به این قسمتهایی که از مجموعة آثار قدیم باقی مانده نظر کنیم، تنوع آنها مایة تعجب می شود. در میان این آثار، نامه های اداری، اسناد قضایی، قصه های تاریخی، دستورالعملهای سحر و جادو، سرودهای دینی، کتابهای مذهبی، اشعار عاشقانه و رزمی، داستانهای عشقی کوتاه، اندرزنامه های اخلاقی، و مقالات فلسفی، همه، یافت می شود. به طور خلاصه باید گفت که در ضمن آنها همه چیز، جز نمایشنامه و اشعار حماسی، وجود دارد؛ اگر کمی تسامح باشد، می توان گفت که از این نوع آثار هم نمونه هایی دیده می شود. تاریخ فتوحات شگفت انگیز رامسس دوم، که با حوصلة تمام بر روی آجرهای ستون بزرگ اقصر نقش شده، لااقل از حیث یکنواختی و درازی، شکل و رنگ اشعار حماسی را دارد. در نوشتة موجود بر نقش دیگری، رامسس چهارم از آن لاف می زند که، در یک بازی، از اوزیریس در برابر ست دفاع کرده و زندگی را به اوزیریس بازگردانیده است؛
باید بگوییم که آن اندازه اطلاعات در اختیار نداریم تا بتوانیم، دربارة این اشاره، تفصیل بیشتری بدهیم.
وقایع نگاری در مصر به اندازة خود تاریخ قدمت دارد؛ حتی شاهان دورة ماقبل سلسه ها اسناد و گزارشهای تاریخی را با کمال فخر و غرور ضبط می کرده اند. مورخان رسمی در حمله های جنگی شاهان همراه ایشان بودند، ولی چنان می نماید که شکستهای ایشان را نمی دیده، بلکه تنها پیروزیها را ثبت می کرده، یا از پیش خود، چیزهایی به عنوان فتح و کشورگشایی به هم می بافته اند- هنر تاریخنویسی، حتی در آن روزگار دور، عنوان هنرآرایشگری و زیباسازی و قلب


<11.jpg>
1. عنوان شعرای قرون وسطایی جنوب فرانسه، که به لهجة محلی شعری سروده اند. – م.

ماهیت داشته است. از سال 2500 ق م، دانشمندان مصری فهرستهایی از اسامی شاهان می نوشتند و از روی سلطنت هر شاه، برای حوادث، تاریخ می گذاشتند و پیشامدهای مهم هر دورة سلطنت و هر سال را ثبت می کردند. در آن هنگام که تحوطمس سوم به پادشاهی رسید، این نوشته ها به صورت تاریخهای مدونی درآمد که از احساسات وطنپرستانه سرشار بود. در دورة سلطنت میانه، فیلسوفان چنان می پنداشتند که انسان و خود تاریخ، هر دو، روزگار درازی را گذرانده و پیر شده اند، و بر جوانی نیرومند نژاد خود افسوس می خوردند. دانشمندی به نام خخپر- سونبو، که در سال 2150 ق م ، در زمان سلطنت سنوسرت دوم می زیسته، از این می نالد که هر چه باید گفته شود گفته شده، و برای او کاری جز تکرار گفته های گذشتگان نمانده است. این شخص با کمال تأسف چنین می گوید: «ای کاش کلماتی می یافتم که مردم آنها را نمی شناختند؛ و جمله ها و افکار را به زبان تازه ای می آوردم که دورة آن منتفی نشده باشد؛ و مجبور نمی شدم چیزهایی را که صدها بار تکرار شده بازگو کنم- کاش می توانستم چیزهایی بیاورم که تازه باشد و باعث خستگی نشود، و از آن جمله نباشد که پدران ما از پیش گفته اند.»
دوری زمان ادبیات باستانی مصر از ما سبب آن است که نتوانیم تنوع و تغییری را که با گذشت زمان در آن پیدا شده درک کنیم؛ همان گونه که تشخیص اختلافات فردی، میان ملتهایی که با آنها آشنایی نداریم، برای ما دشوار است و از درک آن عاجزیم. با وجود این، باید دانست که ادبیات مصری، در ضمن تطور و تکامل دور و دراز خود، نهضتها و تغییر شکلهایی داشته است که از آنچه بر ادبیات اروپایی گذشته دست کمی ندارد. زبان مکالمه در مصر، با مرور زمان، رفته رفته تغییر شکل پیدا می کرد، همان گونه که زبان تکلم اروپا پس از آن نیز چنین بوده است؛ کار این زبان در آخر به جایی رسید که چیزی جز آن بود که کتابها و نوشته های دورة سلطنت قدیم را با آن نوشته بودند. مؤلفان تا مدتی با زبان و لغت باستانی چیز می نوشتند و دانشمندان، در مدارس، آن را تعلیم می دادند، و شاگردان ناچار بایستی «ادبیات قدیم» را به کمک کتابهای صرف و نحو و لغت، و گاهی از روی ترجمه های زیرنویس میان سطور، به زبان معمولی فهم کنند. در قرن چهاردهم قبل از میلاد، مؤلفان و نویسندگان مصری براین جمود و تقلید حقارت آمیز از سنت گذشته عصیان کردند و به همان کاری دست زدند که دانته و چاسر پس از ایشان کرده اند؛ یعنی به نوشتن با زبان متعارف میان مردم پرداختند؛ سرود خورشید معروف اخناتون به همین زبان مکالمة رایج میان مردم نوشته شد. ادبیات جدید جوان و سرورانگیز و مبتنی بر واقعبینی بود، و کسانی که در آن کار می کردند از ریشخند کردن ادبیات قدیم و توصیف زندگانی جدید لذت می بردند. پس از آن، زمانه کار این زبان تازه را نیز به نوبة خود ساخت. این زبان، در نویسندگی، رفته رفته اصول و قواعد دقیق و لطیفی پیدا کرد و حالت جمود به خود گرفت و، در تلفظ و تعبیر، پابند اصولی شد که عرف آنها را پذیرفته بود؛ به این ترتیب، عنوان زبان ادبی پیدا کرد. بار دیگر زبان نوشتن و

زبان سخن گفتن از یکدیگر جدا شد، و لفظ قلم نویسی و تکلم با لفظ قلم دوباره رواج گرفت؛ چنان شد که، در دورة سلاطین سائیس، نصف وقت مدارس مصری به آموختن «ادبیات قدیم»، یعنی ادبیات دورة اختاتون، و ترجمه کردن آنها مصرف می شد. چنین تحول و تطوری در زبانهای ملی یونان و روم و عرب پیش آمده و هم امروز نیز جریان دارد؛ همه چیز در حال جریان و تغییر است و جامد و بیحرکت نمی ماند، تنها دانشمندانند که هرگز تغییر پیدا نمی کنند.
8-علوم
منشأ علوم مصری – ریاضیات- علم نجوم و تقویم- تشریح و زیستشناسی- پزشکی و جراحی و بهداشت
اغلب دانشمندان مصری از کاهنان بودند، چه دور از ناراحتیها و نگرانیهای زندگی به سر می بردند و، در معابد، از آسایش و راحت برخوردار می شدند؛ به همین جهت است که، با وجود پابند شدن به خرافات، همین کاهنانند که علم مصری را پی ریزی کرده اند. از اساطیری که به وسیلة همین کاهنان انتشار یافته، چنان برمی آید که علوم را 18000 سال قبل از میلاد، تحوت، خدای حکمت مصر، در طول مدت حکمرانی خود بر زمین که مدت 3000 سال ادامه یافته، اختراع کرده است؛ قدیمترین کتاب در هر علم، یکی از بیست هزار مجلد کتابی است که این خدای دانا تصنیف کرده است؛1 ما آن اندازه علم و اطلاع نداریم که بتوانیم دربارة پیدایش علوم در مصر نظر قطعی ابراز داریم.
از همان آغاز تاریخ مدون مصر، علوم ریاضی در آن سرزمین حالت پیشرفته ای داشته؛ دلیل این مطلب آن است که کشیدن نقشة اهرام و ساختن آنها محتاج اندازه گیری دقیقی بوده است که جز با داشتن اطلاعات وسیع در ریاضی میسر نمی شده. بستگی زندگی عمومی مردم مصر به بالا آمدن و فرونشستن آب نیل، مستلزم آن بوده است که بتوانند اندازة بالا آمدن و پایین رفتن آب را اندازه بگیرند و حساب دقیق آن را داشته باشند. زمین پیمایان و نویسندگان، پیوسته، ناچار بودند که زمینهایی را که آب فرا می گرفت، و حدود آن را محو می کرد، اندازه گیری و پیمایش کنند و حدود جدید آنها را معین سازند؛ شک نیست که همین اندازه گیری مبنای پیدایش علم هندسه بوده است؛ دلیل آن این است که کلمة یونانی معرف علم هندسه به معنی «پیمایش زمین» است. پیشینیان هم علم هندسه را از اختراع مصریان می دانسته اند. یوسفوس چنان عقیده دارد
---
1. این گفتة ایامبلیخوس است (300 میلادی). ولی منتحو، مورخ مصری (300 ق م) این عدد را دور از شأن آن خدا می داند و عقیده دارد که عدد کتابهای تحوت سی و شش هزار مجلد است. یونانیان تحوت را محترم می شمردند و او را هرمس تریسمگیستوس، یا «هرمس سه بار بزرگ»، می نامیدند؛ «هرمس» به معنی عطارد است.

که ابراهیم خلیل علم حساب را با خود از کلده (یعنی بین النهرین) به مصر آورده؛ بعید نیست که علم حساب و هنرهای دیگری از «اورکلدانیان»، یا مرکز دیگری از آسیای باختری، به مصر آمده باشد.
ارقامی که برای نمایش اعداد به کار می رفت دشوار و مایة ناراحتی بود- برای نمایاندن عدد 1 خطی می کشیدند، و برای 2 دو خط، و همین طور تا رقم 9 پیش می رفتند، که آن را با نه خط نمایش می دادند ... ده را با علامت خاصی نمایش می دادندو 20 را با دوتا از همین علامت و ... نود را با نه علامت 10 نشان می دادند. برای 100 علامت تازه ای می گذاشتند، و دوتا و سه تای این علامت 200 و 300 را نمایش می داد، و تا 900 چنین بود؛ برای 1000 نیز علامت خاصی داشتند. هزار هزار، یا میلیون، را با صورت مردی نمایش می دادند که دستها را بر بالای سر به هم می کوبد، و شاید این صورت نمایندة تعجب از آن بوده که چگونه ممکن است عددی به این بزرگی موجود باشد. مصریان سلسلة اعشاری را نمی شناختند و صفر نداشتند، و هرگز در این صدد برنیامدند که تمام اعداد را با 10 رقم نمایش دهند؛ به همین جهت، برای نوشتن عدد999 بیست و هفت علامت برای ایشان لازم می شد. کسرهای متعارفی را که صورت آنها همیشه مساوی واحد بود می شناختند؛ برای نمایاندن کسر 4/3 آن را بصورت 4/2+2/1 نمایش می دادند. جدول ضرب و جدول تقسیم به اندازة اهرام مصر قدمت دارد؛ قدیمترین رسالة ریاضی که در تاریخ شناخته شده، پاپیروسی است به نام پاپیروس احمس، که تاریخ آن میان دو هزار، و هزاروهفتصد قبل از میلاد است، ولی در همان رساله به نوشته های ریاضی دیگری اشاره می شود که پانصد سال برآن پیشی داشته است. در آن پاپیروس، با مثالهایی، راه اندازه گرفتن گنجایش انبار گندم یا مساحت مزرعه نشان داده شده و از معادلات جبری درجة اول سخن رفته است؛ علمای هندسة مصری تنها به اندازه گرفتن مساحت مربع و دایره و مکعب قناعت نداشتند، بلکه حجم استوانه و کره را نیز اندازه می گرفتند، و برای نسبت محیط دایره به قطر آن، یعنی عددP (پی)، رقم 16،3 را به دست آورده بودند. فخر ما به این است که، در مدت چهارهزار سال، آن اندازه پیش رفته ایم که از 3.16 به 3.1416 رسیده ایم.
دربارة فیزیک و شیمی مصری چیزی نمی دانیم، و آنچه از علم نجوم در مصر قدیم بر ما معلوم است، بسیار ناچیز است. چنان به نظر می رسد که رصدکنندگان ستارگان در معابد زمین را همچون صندوق مستطیلی تصور می کرده اند که در گوشه های آن کوهها قرار داشته تا آسمان را بر بالای خود نگاه دارد. هیچ اشاره ای به کسوف وخسوف در نوشته های آنان نیست، و در این خصوص، به طور کلی، از معاصران خود در بین النهرین عقبتر بوده اند. با وجود این، آن اندازه اطلاع داشتند که می توانستند روز بالا آمدن آب نیل را پیشگویی کنند و معابد خود را به نقطه ای که خورشید صبح روز اول انقلاب صیفی از آنجا طلوع می کند بسازند. شاید چیزهایی می دانستند و صلاح در آن نمی دیدند که این مطالب را در میان مردمی که خرافه پرستی آنان برای فرمانروایان گرانبهاترین سرمایه بود انتشار دهند؛ کاهنان اطلاعات نجومی خود را از علوم سری می دانستند و نمی خواستند راز آن بر تودة مردم کشف شود. قرنهای متوالی، حرکت سیارات و وضع آنها را در آسمان تحت نظر داشتند و ثبت می کردند؛ به طوری که جداول زیج ایشان چندهزار سال زمان را شامل می شد. ستارگان ثابت را از سیارات تشخیص می دادند. و در زیجهای خود از ستارگان قدر

پنجم یاد کرده اند (که عملا با چشم غیرمسلح دیده نمی شود) و، دربارة تأثیر ستارگان در سرنوشت بشر چیزهایی نوشته و برجای گذاشته اند. با همین ملاحظات و مشاهدات است که مصریان تقویم را وضع کردند؛ این تقویم، بعدها، عنوان بزرگترین هدیة مصربه نوع بشر را پیدا کرد.
در ابتدا، سال را به سه فصل چهارماهه قسمت می کردند، که فصل اول، فصل برآمدن و زیاد شدن و فرو نشستن آب نیل است؛ فصل دوم فصل کشاورزی؛ و فصل سوم فصل درو. عدد روزهای ماه در نزد ایشان سی روز و نیم است. لفظ نمایندة ماه، در لغت مصری، مانند زبان فارسی و انگلیسی، از کلمة نمایندة قمر گرفته شده بود.1 در آخرماه دوازدهم سال، پنج روز بر عدد ایام ماه می افزودند، تا سالی که به حساب می آوردند با طغیان نیل و جای خورشید در آسمان درست درآید. روز اول سال را معمولا روزی می گرفتند که آب نیل به منتها حد بالا آمدن خود رسیده باشد، در آن روز، هنگام نخستین انتخاب روز اول سال، ستارة شعری (که آن را سوئیس می نامیدند)، با خورشید، هر دو در یک لحظه از افق طالع می شدند. چون تقویم مصری سال را، به جای 365 روز و ربع، 365 روز به حساب می آورد، اختلاف میان طلوع خورشید و طلوع شعری، که در آغاز کوچک و غیرقابل ملاحظه بود، بتدریج زیاد می شد و هرچهار سال به یک روز تمام می رسید. به این جهت تقویم مصری با تقویم آسمانی به اندازة شش ساعت اختلاف داشت؛ مصریان هرگز این خطا را اصلاح نکردند، تا آنگاه که منجمان یونانی اسکندریه، بنا به فرمان یولیوس سزار (46 ق م)، به اصلاح آن پرداخته و، پس از هر چهار سال، یک روز بر عدد ایام سال افزودند، و این همان است که تقویم قیصری یا یولیانی نامیده می شود. پس از آن، در زمان پاپ گرگوریوس سیزدهم (1582) اصلاح دیگری شد و روز کبیسة اضافی سال را (که بیست و نهم فوریه است) از هر سال نمایندة قرن کاملی که بر 400 قابل قسمت نباشد حذف کردند؛ و این همان «تقویم گرگوری» است که اکنون در کار است.2 خلاصة مطلب آنکه، تقویمی که هم اکنون از آن استفاده می کنیم از اختراعات باستانی شرق نزدیک است.3
---
1. ساعت آبی را مصریان از زمانهای دور می شناخته اند؛ به همین جهت اختراع آن را به تحوت، خدای همه هنرة خود، نسبت می دادند. قدیمترین ساعت موجود، که به روزگار تحوطمس می رسد، اکنون در موزة برلین است. این ساعت به شکل قطعه چوبی است که به شش قسمت تقسیم شده، و چوب دیگری، به شکل چلیپا، به آن متصل است، و سر هر ساعت، قبل از ظهر یا بعد از ظهر، سایة آن بر یکی از تقسیمات ششگانه می افتد و وقت را نشان می دهد.
2. اصلاح دیگری به دست خیام و همکاران او صورت گرفته و تقویم جلالی را از تقویم گرگوری به حقیقت نزدیکتر ساخته است. در این تقویم چنان است که پس از گذشت هشت دورة چهار ساله، به جای آنکه سال سی و دوم را کبیسه بگیرند و بر آن روزی بیفزایند، این روز اضافی را به سال سی و سوم می افزایند، و پس از آن دورة سی و سه سالة جدیدی آغاز می شود. برای اطلاع بیشتر به کتاب «اصول علم هیئت»، تألیف مترجم این کتاب، مراجعه شود. – م.
3. چون زمان طلوع شعری، هر چهار سال، یک روز از طلوع خورشید عقبتر می افتد، و تقویم مصری پیش بینی این تأخیر را نکرده است، بنابراین، خطا در مدت 1460 سال به اندازة 365 روز می شود؛ و هنگامی که این دورة سوئیسی (به تعبیر مصریان قدیم) تمام شود، دوباره، تقویم نوشته و تقویم آسمانی با یکدیگر مطابق درمی آید. از طرف دیگر، بنا بر نوشتة سنسوریوس، مؤلف لاتینی، می دانیم که در سال 139 میلادی، طلوع خورشید و طلوع شعری مقارن یکدیگر بوده است و طلوع این ستاره درست در اول سال متعارفی مصری اتفاق افتاده است؛ بنابراین حق داریم چنان تصور کنیم که هر 1460 سال قبل از این تاریخ نیز چنین اتفاق می افتاده؛ یعنی در سالهای 1321 ق م و 2781 ق م و 4241 ق م و غیره طلوع خورشید با طلوع سوئیس مقارن می شده است. چون واضح است که نخستین تقویم مصری در سالی وضع شده که تقارن طلوع خورشید و شعری در روز اول نخستین ماه سال اتفاق افتاده، چنین نتیجه می گیریم که این تقویم از سالی مورد عمل قرار گرفته که آغاز یک دورة سوئیسی بوده است. نخستین بار، از تقویم مصری، در متنهای دینی منقوش بر اهرام سلسلة چهارم یادشده، و چون زمان این سلسله بدون شک پیش از سال 1321 ق م است، پس تقویم مصری، ناچار، در یکی از دو سال 2781 یا 4241 ق م. یا پیش از آنها وضع شده است. آنچه در ابتدا قبول عام داشت این بود که سال وضع تقویم مصری، سال 4241 ق م، باشد، ولی استاد شارف با این نظر مخالفت کرده، و اینک بعید نیست که بتوانیم 2781 ق م را تقریباً سال ولادت تقویم مصری قدیم بدانیم. اگر این مطلب صحت داشته باشد، باید از تواریخی که پیش از این دربارة سلسله های قدیم و اهرام بزرگ ذکر کردیم به اندازة سیصد یا چهارصد سال کسر کنیم. چون این موضوع هنوز مورد بحث و مناقشه است، ما در این کتاب به تاریخهایی که در کتاب «تاریخ قدیم» دانشگاه کیمبریج آمده اعتماد کرده ایم.

مصریان قدیم، با آنکه در ضمن مومیایی کردن بدن مردگان فرصت کافی داشته اند که به مطالعه و تحقیق در بدن انسان بپردازند، در این کار پیشرفت قابل ملاحظه ای نکرده اند. چنان گمان می کردند که در رگهای بدن آب و هوا و مایعات دفع شدنی جریان دارد، و عقیده داشتند که قلب و روده ها مرکز عقل و شعور آدمی است. و اگر آنچه را از این الفاظ و اصطلاحات در نظر داشته اند بخوبی بدانیم، شاید معتقدات ایشان با آنچه ما می دانیم و بر آن نمی توانیم مدت درازی پابند بمانیم چندان اختلافی نداشته باشد. با وجود این، استخوانهای بزرگ و امعا و احشا را با دقت تمام وصف کرده اند، و قلب را محرک اصلی بدن و مرکز جهاز دوران خون دانسته اند. در پاپیروس ابرس چنین می خوانیم که : «رگهای قلب به همة اندامهای بدن می رود، و طبیب، خواه دست خود را بر پیشانی انسان بگذارد یا بر پشت سر یا بردست و پای او، همه جا با قلب روبرو می شود.» میان این گفتار و آنچه لئوناردو و هاروی گفته اند گامی بیش نیست، ولی برای برداشتن این گام سه هزار سال زمان لازم بوده است.
بزرگترین افتخار مصر قدیم علم پزشکی آن است. این علم به وسیلة کاهنان پیدا شد؛ شواهد زیادی در دست است که طبابت مصری، در ابتدا، صورت سحر و جادو داشته است. در میان مردم مصر، حرز و تعویذ و طلسم، برای پیشگیری یا مداوای مرض، بیش از دارو و حب و شربت رواج داشت. اعتقاد ایشان چنان بود که چون شیطان به جسم آدمی درآید، بیمار می شود، و علاج آن خواندن عزایم و اوراد است؛ مثلا زکام را با خواندن این عبارت سحری معالجه می کردند: «ای سرمای پسر سرما بیرون شو، ای که استخوانها را خرد می کنی و هفت سوراخ سر را بیمار می سازی ... خارج شو و بر روی زمین بیفت ای گند، ای گند، ای گند!» و شاید این مداوایی است که تأثیر آن از هر معالجة دیگری که امروز برای این بیماری کهن می شناسیم کمتر نباشد. بعدها پزشکی مصری از این پایه بی اندازه ترقی کرد و بالاتر آمد و پزشکان و جراحان و متخصصانی در آن پیدا شدند که از همان قانون اخلاقیی پیروی می کردند که نسل به نسل انتقال پیدا کرد و در آخر کار به صورت سوگندنامة بقراط درآمد. بعضی

از پزشکان، متخصص در قابلگی و امراض زنانه بودند؛ بعضی دیگر جز اختلالات معده، بیماری دیگری را معالجه نمی کردند؛ گروهی تنها چشم پزشک بودند. شهرت این پزشکان به اندازه ای بود که کوروش، شاهنشاه پارس، یکی از آنان را به کشور خود دعوت کرد. از این پزشکان متخصص گذشته، طبیبانی بودند که ریزه خوار آنان بودند و به مداوای فقرا می پرداختند؛ این طبیبان، در ضمن کارهای خود، روغنها و عطریاتی برای مالیدن به دست و صورت، و موادی برای رنگین کردن مو، و داروهایی برای زیبایی پوست یا کشتن کیک و مگس نیز می ساختند.
چند پاپیروس مربوط به امور پزشکی برجای مانده و به دست ما رسیده است.
گرانبهاترین آنها که به نام کاشف آن ادوین سمیث به اسم پاپیروس سمیث نامیده می شود، طوماری است به درازی چهار مترونیم که تاریخ آن تقریباً به 1600 ق م می رسد، و در آن از کتب و مراجع کهنه تر استفاده شده. حتی اگر از این مدارک قدیمی نیز چشم بپوشیم، خط این پاپیروس باز قدیمترین سند علمی شناخته شده در تاریخ به شمار می رود. در این طومار، از چهل و هشت حالت جراحی سریری، از شکستگی کاسة سرگرفته تا جراحتهای نخاع شوکی، بحث شده هر یک از این حالات، به صورت منظم، مورد تحقیق قرار گرفته و در ضمن آن عناوین مختلف تشخیص و آزمایش، و بحث از عوارض مشابه با امراض دیگر، و تشخیص علت، و معالجه آمده است؛ و در هر جا اصطلاح خاصی بوده، دربارة آن توضیحی دیده می شود. مؤلف، با وضوحی که نظیر آن در نوشته های علمی قبل از قرن هجدهم میلادی به نظر نمی رسد، به این مطلب اشاره می کند که دستگاه اداره کردن اندامهای تحتانی بدن در «مغز سر» جای دارد؛ و این نخستین بار است که این کلمه به صورت نوشته به نظر می رسد.
مصریان گرفتار امراض گوناگونی بودند و، بی آنکه نام یونانی آنها را بشناسند، با ابتلای به این بیماریها از دنیا می رفتند. از روی پاپیروسها و اجساد مومیایی شده معلوم می شود که سل ستون فقرات، تصلب شرایین، سنگ کیسة صفرا، آبله، فلج اطفال، کمخونی، التهاب مفاصل، صرع، نقرس، ماستوئیدیت، آپاندیسیت، و بعضی از بیماریهای عجیب، همچون التهاب ستون فقرات، که باعث تغییر شکل آن می شود، و نقصانی که در نمو غضروفهای استخوانهای دراز پیش می آید، در مصر وجود داشته است. دلیلی در دست نیست که بنابرآن بتوان گفت مصریان قدیم به مرض سیفیلیس یا سرطان مبتلا می شده اند؛ چرک کردن لثه و کرمخوردگی دندان، که در اجساد مومیایی شدة قدیمی اثری از آن دیده نمی شود، در اجساد مومیایی شدة دوره های متأخر فراوان به نظر می رسد؛ این خود دلیل آن است که تمدن در این دوره بسیار پیشرفت داشته است. کوچک شدن و از میان رفتن استخوان انگشت کوچک پا، که غالباً آن را نتیجة کفشهای زمان ما می دانند، از چیزهایی است که در مصر قدیم فراوان بوده؛ در صورتی که می دانیم آن مردم، در هر طبقه و هرسنی که بوده اند، تقریباً همیشه پابرهنه راه

می رفته اند.
پزشکان مصری در برابر این بیماریها با قرابادینهای (= دستورهای دارویی) فراوان مجهز بودند؛ در پاپیروس ابرس نام هفتصد دارو، برای درمان کردن امراض مختلف، از گزش افعی گرفته تا تب نفاسی، ذکر شده. پاپیروس کاهون (که تاریخ آن به 1850 ق م می رسد) شیافهایی را شرح می دهد که شاید برای جلوگیری از آبستنی به کار می رفته است. در گور یکی از ملکه های سلسلة یازدهم، صندوق دارویی به دست آمده که در آن ظرفها و قاشقها و علفها و ریشه های دارویی خشک شده وجو داشته است. نسخه های طبی میان پزشکی و جادوگری نوسان داشته؛ به نظر آنان چنین می رسیده که هرچه نفس از دوا بیشتر مشمئز بشود، تأثیر دارو افزونتر می شود. در میان دستورهای دارویی چیزهای مختلف و شگفت انگیز دیده می شود؛ مانند خون سوسمار، گوش و دندان گراز، گوشت و پیه گندیده، مغز سر سنگ پشت، کتاب کهنه ای که در روغن جوشانده باشند، شیر زن تازه زا، پیشاب دختر باکره، پلیدی انسان، و نیز خر و سگ و شیر و گربه و حتی شپش. گری را با مالیدن چربی حیوانی به سرمعالجه می کردند. پاره ای از این دستورالعملهای معالجه از مصر به یونان، و از یونان به روم، و از رومیان به ما انتقال یافته است؛ و هم امروز بسیاری از قرصها و شربتهایی را که مصریان قدیم در ساحل نیل برای ما ترکیب کرده اند، با کمال اطمینان، به عنوان دارو، مصرف می کنیم.
مصریان کوشش داشتند که، با استفاده از وسایل بهداشتی عمومی،1 باختنه کردن2 و عادت دادن مردم به استعمال فراوان مسهل، از راه تنقیه، تندرستی خود را حفظ کنند.
دیودوروس سیسیلی در این باره چنین می گوید:
آن مردم، برای جلوگیری از بیماری، در بهداشت بدن خود می کوشند و این کار را با خوردن مسهل و روزه گرفتن و استعمال داروهای قی آور، که گاهی روزانه و گاهی سه یا چهار روز یک بار استعمال می کنند، انجام می دهند. به نظر ایشان، پارة بیشتری از آنچه وارد بدن می شود افزون بر نیازمندی آن است، و بیماریها از همین پارة اضافی خوراکیها تولید می شود.3
پلینی عقیده داشته است که مصریان عادت به تنقیه کردن را از لک لک آفریقایی، معروف به «ابومنجل» آموخته بودند، چه این مرغ، براثر خوراکی که می خورد، پیوسته مبتلا به یبوست است و غالباً منقار خود را در مقعد داخل می کند و آن را به عنوان آلت تنقیه به کار
---
1. در ضمن کاوشهای باستانشناسی، لوله های مسیی به دست آمده است که معلوم می شود برای جمع آوری آب باران و دور راندن آبهای فاضلاب به کار می رفته است.
2. در کهنه ترین گورها شواهدی بر اینکه ختنه در مصر قدیم رواج داشته وجود دارد.
3. از اینجا معلوم می شود که ضرب المثل معروف: «ما از چهار یک آنچه می خوریم زنده ایم و پزشکان از باقیماندة آن زندگی می کنند» از زمانهای دور وجود داشته است.

می برد. هرودوت نیز نقل می کند که مصریان «درهرماه، سه روز متوالی به پاک کردن بدن خود می پردازند و، برای نگاهداری تندرستی خود، از داروهای قی آور و تنقیه استفاده می کنند؛ زیرا چنان گمان دارند که هر مرضی که آدمی دچار آن می شود، نتیجة چیزهایی است که می خورد.» در نظر این نخستین مورخ تاریخ تمدن، مصریان، پس از مردم لیبی، از همة مردم جهان تندرست ترند.
9- هنر
معماری- مجسمه سازی در دوره های سلطنت قدیم و میانه و امپراطوری وسائیسی- نقش برجسته- نقاشی- هنرهای کوچک- موسیقی- هنرمندان
بزرگترین عامل تمدن مصری قدیم همان عامل و عنصر هنر است. در این سرزمین، در زمانی که باید گفت تازه تمدن آغاز می شده، هنر نیرومند و رسیده ای را مشاهده می کنیم که بر هنر تمام ملتها برتری دارد و جز هنر یونان، هیچ هنر دیگری به پایة آن نرسیده است. دور افتادگی و حالت صلح و سلمی که مصر، در آغاز کار، در آن به سر می برد و مایة تجمل پرستی می شد، و پس از آن، غنایم فراوان ستمگری و چنگ، که در عهد تحوطمس دوم رامسس دوم به دست مردم این کشور می رسید، فرصت آن را فراهم ساخت که بناهای عظیم بسازند و مجسمه های سرشار از نیرومندی بتراشند، در هنرهای کوچک بیشمار دیگری مهارت پیدا کنند، و در این کارها، در آن زمان دور، تقریباً به سر حد کمال برسند. چون انسان به محصولات هنری مصر قدیم نظر کند، حیران می ماند و نمی داند چگونه می تواند نظریاتی را که محققان دربارة ترقی و پیشرفت وضع کرده اند بپذیرد.
معماری 1با شکوهترین هنرهای باستانی است، چه در آن مراعات دوام و عظمت و، در عین حال، زیبایی و کار آمدی شده، و این عناصر بخوبی با یکدیگر هماهنگ در آمده است. این هنر از کار سادة آراستن گورهاو نقش کردن دیوارهای خارجی خانه ها آغاز کرده است بیشتر خانه ها را با خشت می ساختند، و در پاره ای از جاهای آن، کارهای سادة چوبی دیده می شد (مانند پنجره های شبکه ای ژاپنی، یا درهای منبت شده)، و سقف آن را از چوب نخل، که نرم و با مقاومت است، تهیه می کردند. معمولا خانه را حیاطی محصور شده با دیوارها احاطه می کرد؛ از آن با پلکانی به بام خانه بالا می رفتند، و از آنجا ساکنان خانه به اطاقهای خود در می آمدند. توانگران در اطراف خانة خود باغهای آراسته ای ترتیب می دادند. در شهرها برای مردم فقیر باغهای عمومی وجود داشت؛ کمتر خانه ای بود که در آن گلی دیده نشود. دیوارهای خانه را از داخل با حصیرهای رنگین می آراستند؛ اگر صاحب خانه می توانست،

کف اطاقها را با گلیم و قالی مفروش می کرد. مردم، بیش از آنکه برروی صندلی و چارپایه بنشینند، بر روی فرش زندگی می کردند. مصریان قدیم، ماند ژاپنیان امروز، هنگام صرف غذا در کنار میزهایی به بلندی پانزده سانتیمتر، چهار زانو، بر روی زمین می نشستند و، مانند شکسپیر، با دست غذا می خوردند. چون دورة امپراطوری فرا رسید و بهای غلام و کنیز ارزان شد، مردم طبقات اول برصندلیهای بلند بالشدار می نشستند و بردگان ظرفهای غذا را، یکی پس از دیگری، هنگام صرف طعام در برابر آنان بر روی میز قرار می دادند.
سنگ ساختمان گرانبها تر از آن بود که بتوانند در خانه های معمولی به کار دارند؛ به همین جهت عنوان تجملی داشت و مخصوص کاهنان و شاهان بود. حتی اشراف مملکت، با کمال خودپسندیی که داشتند، قسمت بزرگتر دارایی و نیکوترین مواد ساختمانی را به معابد اختصاص می دادند؛ به همین جهت است که کاخهایی که بر نیل مشرف بوده، و در زمان آمنحوتپ سوم تقریباً در هر کیلومتری از ساحل نیل یکی از آنها دیده می شده، همه از میان رفته و اثری از آنها برجای نمانده؛ در صورتی که جایگاههای خدایان و آرامگاههای مردگان تا زمان ما باقی مانده است. چون روزگار سلسلة دوازدهم رسید، دیگر هرم شکل مورد پسند برای دفن اموات به شمار نمی رفت؛ به همین جهت خنومحوتپ (در حدود 180 2 ق م )، در محلی که امروز «بنی حسن» نام دارد، شکلی آرامتر از هرم برای گور خود انتخاب کرد و آن را به صورت مقبرة ستونداری در کنار نیل ساخت؛ از آن به بعد، این گونه ساختمان قبر، در تپه های کشیده شده برطرف غربی نیل هزاران شکل گوناگون پیدا کرد. از آخر دورة اهرام، تا آنگاه که معبد حاتحور در نزدیکی دندرة ساخته شد، یعنی در طول مدت سه هزار سال، شنهای مصر ناظر آن اندازه ساختمانهای مختلف بوده است که هیچ یک از تمدنهای دیگر نتوانسته است از آن حد درگذرد.
در کرنک و الاقصر جنگلی از ستونها دیده می شود که به فرمان تحوطمس اول و تحوطمس سوم و آمنحوتپ سوم و ستی اول و رامسس دوم، و دیگر سلاطین سلسله های دوازدهم تا بیست و دوم، ساخته شده؛ در شهر حبو (حوالی 300 1 ق م ) کاخ وسیعی ساخته شد، که البته در شکوه و عظمت با کاخهای سابق برابری نمی کرد؛ بر روی ستونهای همین کاخ دهکده ای عربی مدت چندین قرن است که تکیه دارد؛ در آبیدوس (العربة) معبد ستی اول را ساخته بودند، که جز ویرانه های عظیم و تیره و حزن انگیز چیزی از آن برجای نمانده است؛ در الفنتین معبد کوچک خنوم (در حدود 1400 ق م) است «که از حیث دقت و شکوه حقیقتاً جنبة یونانی دارد؛» و در دیرالبحری تالار پرستونی است که ملکه حتشپسوت آن را بنا گذاشته؛ در نزدیکی آن رامسئوم است، که آن نیز جنگل دیگری است از ستونها و مجسمه های عظیم که به دست مهندسان و بندگانی که رامسس دوم به بیگاری گرفته بود ساخته شده؛ در جزیرة فیله معبد زیبای ایسیس است (حوالی 240 ق م) که در آن نقطه مهجور و غمگین به نظر می رسد، چه، آبهای مخزن

آب آسوان پایة ستونهای آن را، که از حیث ساختمان به سرحد کمال رسیده بود، پوشانیده است. این بازمانده های کم و پراکنده تنها نمونه هایی از آثار باستانی مصر است که هنوز به درة نیل زیبایی می بخشد؛ و خود این خرابه ها به صد زبان می گوید که ملت سازندة آنها چه نیرو و قدرتی داشته است. شاید در این کاخها، برای ساختن پایه ها و ستونها، و نزدیک به یکدیگر گذاشتن آنها برای جلوگیری از آفتاب سوزان، افراط شده باشد، و نیز در آنها عدم تقارنی که از مختصات خاور دور است و نقصان وحدت اسلوب دیده می شود، و همچنین حرص و لع عجیب بزرگی، که از خصوصیات مردم این روزگار نیز هست، در آن ساختمانها به نظر برسد. با وجود این، در همین بناهاست که عظمت و جلال و فخامت و نیرومندی جلوه گر می شود؛ در همین جاست که طاقها و دهانه های قوسی وجود پیدا می کند؛ اگر کم است از آن روست که نیازمندی به آنها زیاد نبوده، ولی اصول ساختمان همین طاقها و قوسهاست که به یونان و روم و اروپای جدید انتقال پیدا کرده است؛ در همین ساختمانها نقشهایی تزیینی دیده می شود که در سراسر تاریخ جهان، هیچ نقش دیگری برآنها برتری ندارد؛ ستونهای پاپیروسی شکل و نیلوفری شکل و ستونهای به سبک «دوریک بدوی» و ستونهای به صورت زن و سرستونهای به صورت حاتحور، یا به صورت درخت خرما، در همین آثار گرانبها دیده می شود؛ در میان این آثار کاخهایی است که پنجره هایی نزدیک به سقف و درگاههایی باشکوه دارد، که استحکام و نیرومندی را، که مؤثرترین عامل در فریبندگی و دلربایی آثار معماری است، بخوبی آشکار می سازد. مصریان، بدون شک، در تمام تاریخ بزرگترین بنایان و سازندگان بوده اند.
بعضی، بر آنچه گفتیم، این را می افزایند که مصریان قدیم در حجاری و مجسمه سازی نیز بزرگتر و برتر از دیگران بوده اند. در آغاز تاریخ خود مجسمة ابوالهول را ساختند، که نمایندة صفات ابدیت فرعونی از فراعنه- شاید خفرع- بوده است. این مجسمه، علاوه بر آنکه نمایندة قوت و بزرگی است، خصال و شخصیت را نیز نمایش می دهد. گرچه گلولة سلاحهای ممالک مصر بینی مجسمه را از بین برده و ریشهای آن را تراشیده است، ولی آثار و وجنات درشت و نیرومند آن، به بهترین صورت، از قوت و مهابت و آرایش و پختگی این فرعون حکایت می کند؛ و همة اینها از صفاتی است که در کسی که می خواهد سلطنت کند باید جمع باشد. بر صورت بیحرکت این مجسمه لبخند خفیفی است که از پنج هزار سال به این طرف آن را ترک نکرده؛ چنان است که گویی هنرمند گمنامی که آن را ساخته، یا پادشاهی که این مجسمه رمز و نمایندة اوست، آنچه را همة انسانها دربارة انسان ادراک می کنند، نیک دریافته بودند. این هم یک تابلوی مونالیزا1 است- تابلویی برسنگ.
---
1. یا «لبخند ژوکوند»، تابلوی معروف لئوناردو داوینچی، در موزة لوور. – م.

در تاریخ مجسمه سازی، هیچ چیز زیباتر از مجسمة خفرع نیست، که از سنگ دیوریت تراشیده شده و اکنون در موزة قاهره نگاهداری می شود. این مجسمه، که به روزگار پراکسیتلس، به اندازه ای که این شخص نسبت به ما قدمت دارد، خود، قدمت داشته است، بی آنکه از دست زمانه آسیبی به آن رسیده باشد، پنجاه قرن را پشت سرگذاشته و درست و سالم به دست ما افتاده است. این پیکره، که از سخت ترین سنگها ساخته شده، به بهترین صورتی نیرومندی و اقتدار و سرسختی و شهامت و فهم و حساسیت شاه (یا هنرمند) را در نظر ما مجسم می سازد. در همان موزه، نزدیک این مجسمه، مجسمة کهنه تر دیگری است از سنگ آهک، که فرعون زوسر را با حالتی ترشرو نمایش می دهد؛ کمی دورتر از آن، راهنمای موزه با آتش زدن کبریتی شفافیت مجسمة مرمری زیبای منکورع را در مقابل ما آشکار می سازد.
دو مجسمة شیخ البلد و مرد منشی، از لحاظ هنرمندی و کمال، همپایة مجәřǠهای سابق است. مجسمɠŘјřƘԙʠبه اشکال گوناگون به دست ما رسیده و مربوط به زمانهایی است که دربارة آنها اطلاع قطعی نداریم، ولی مهمترین آنها مجسمة منشی چهار زانو نشسته ای است که درموزة لوور نگاهداری می شود. مجسمة شیخ البلد در حقیقت به صورت شیخ نیست، بلکه مجسمة کارفرمایی است که عصای قدرت به دست دارد و در کارگران نظارت می کند؛ و چنان می نماید که در حال راه رفتن و نظارت در کار کارگران است و به آنان فرمان می دهد.
ظاهراً نام صاحب این مجسمه کعپیرو است، ولی کارگران مصری، که آن را از گورش در سقاره بیرون آوردند، از بس به کدخدا یا شیخ البلد قریة آنان شباهت داشت، از روی خوشمزگی به آن نام شیخ البلد دادند و این اسم برای این مجسمه باقی ماند. این مجسمه، که با چوب ساخته شده و قابل آن بوده است که بپوسد و از میان برود، چنان است که دست روزگار نتوانسته است هیئت تنومند و ساقهای ستبر آن را فاسد کند؛ بزرگی شکم این مجسمه، درست نشان می دهد که مردم چیزدار و ملاک در همة تمدنها از فراوانی روزی و کمی کوشش و کار بهره مند بوده اند؛ صورت گرد او نمایندة رضایت خاطر مردی است که قدر مقام خود را می داند و به آن می بالد. سر بیمو و دامن لباس به حال خود رها شدة وی از آن حکایت دارد که هنر مبتنی بر نمایش واقعیت، در آن زمان، به اندازه ای پیشرفته بوده که توانسته است از زیربار تقلید آثار هنری کهن شانه تهی کند و دیگر آنها را نمونه و سرمشق خود نشناسد؛ ولی در این مجسمه یک سادگی زیبا و انسانیت کاملی است که سازندة آن، بدون کینه و تلخی و با کمال هنرمندی، نمایش داده، و چیره دستی وی بخوبی از آن نمایان است. ماسپرو در این باره گفته است که: «اگر بنا بود نمایشگاهی از شاهکارهای هنری تمام جهان برپا شود، من، به عنوان نمونة عظمت هنر مصری، این مجسمه را برای آن نمایشگاه انتخاب می کردم.»- و آیا بهتر نیست که این افتخار را به مجسمة خفرع اختصاص دهیم؟
اینها که گفتیم مربوط به شاهکارهای هنری دورة سلطنت قدیم بود، ولی از اینها گذشته

آثار هنری فراوان دیگری از آن دوره در دست است که به این پایه از هنرمندی نمی رسد؛ از آن جمله است دو مجسمة نشستة رع حوتپ و همسرش نوفریت؛ مجسمة پر از نیروی رانوفر کاهن؛ و مجسمه های شاه فیوپس و پسرش، که از مفرغ ریخته شده؛ سرعقابی که با طلا ساخته اند؛ و مجسمه های مسخره آمیز مرد شیرگچی، و کوتوله ای به نام کنمحوتپ، که همه، جز یکی، در موزة قاهره موجود است، و همه بدون استثنا از اخلاق و سجایای صاحبان مجسمه ها به زبان گویایی حکایت می کند. این مطلب درست است که آنچه قدیمتر ساخته شده خشن است و صیقل تمام ندارد؛ بنابر شیوة عجیبی که در تمام طول تاریخ هنر مصر از آن پیروی شده، همة این مجسمه ها را از رو به رو ساخته اند و چشم و صورت به طرف مقابل می نگرد، در صورتی که دستها و پاها را از پهلو نشان داده اند؛1 دیگر اینکه در ساختن مجسمه به بدن توجه چندانی نداشتند، و معمولا آن را به صورت نمونه های خاص تقلیدی که با واقع مطابقت نمی کرد می ساختند- همة مجسمه های زنان را جوان می ساختند و همة مجسمه های فراعنه را قوی هیکل و نیرومند نمایش می دادند؛ نمایش خصوصیات فردی که در نزد مصریان به درجة عالی رسیده بود معمولا اختصاص به سرمجسمه داشت و در این باره به تن آن توجهی نمی کردند. ولی، علی رغم جمود و یکنواختی که از طرف کاهنان بر هنرهای نقاشی و مجسمه سازی و نقش برجسته سازی مصری تحمیل شده بود، و همچون سنتی از این قراردادها پیروی می کردند، عمق تفکر و نیرومندی و دقت در اجرای نقشه، و رنگ خاص و شکل مخصوص نمایش خطوط، وصیقلی که به کار می رفت، جای این نقص را بخوبی پر می کرد. حقاً باید گفت که هنر مجسمه سازی در هیچ یک از نقاط جهان این اندازه زنده و جاندار نبوده است: مجسمة شیخ البلد سرشار از تسلط و اقتدار است؛ مجسمة زنی که گندم آسیاب می کند، چنان است که گویی با تمام حواس و عضلات خود به کار اشتغال دارد؛ با دیدن مجسمة منشی به نظر می رسد که براستی دارد چیز می نویسد. اما دربارة هزاران مجسمة عروسک مانندی که در گورها می گذاشتند تا به خدمت مردگان قیام کنند، باید گفت که همه چنان ساخته شده اند که ظاهر جاندار آنها ما را، مانند مصریان دیندار آن زمانهای دور، به این فکر می اندازد که چون مرده ای این اندازه خدم و حشم در اطراف خود داشته باشد، هرگز ممکن نیست بدبخت بوده باشد.
در مدت قرنهای متوالی، مجسمه سازی مصری نتوانست چیزی که قابل مقایسه با آثار بازمانده از سلسه های نخستین باشد، به یادگار باقی گذارد. چون غالب مجسمه ها را برای معابد یا مقابر می ساختند، در واقع تا حدزیادی دستورکار و هیئتی که باید مجسمه ساز از آن

<12.jpg>
سر فرعون خفرع، از سنگ دیوریت، موزة قاهره؛ عکس از موزة هنری مترپلیتن، نیویورک

<13.jpg>
مرد منشی، موزة لوور، پاریس؛ عکس از موزة هنری مترپلیتن، نیویورک
<14.jpg>
پیکرة چوبی «شیخ البلد»، موزة قاهره؛ عکس از موزة هنری مترپلیتن، نیویورک


. مجمسه های بسیاری از این قاعده مستثناست؛ مانند مجسمة شیخ البلد و مجسمة منشی. و پیداست که این شیوه از آن رو نبوده است که بر اصول هنر آگاه نباشند، یا نتوانند واقعیت را چنانکه هست نشان دهند.

تقلید کند، از طرف کاهنان داده می شد؛ جنبة محافظه کاری، که از اختصاصات دین است، هنر را تحت الشعاع خود قرار داد؛ کابوس تقلید، هنر را خفه کرد و آن را به تقلید از قراردادها و رسوم خشک ناچار ساخت. چون شاهان نیرومند سلسلة دوازدهم بر سرکار آمدند، روح دنیایی غیردینی دوباره در هنردمیده شد؛ و هنر، رفته رفته، نیرومندی باستانی خود را بازیافت؛ هنرمندان، در مهارت سازندگی، خود از پیشینیان نیز جلوتر رفتند. سرآمنمحت سوم، که از سنگ دیوریت سیاه تراشیده شده، از همان نظر اول نشان می دهد که رستاخیزی در اخلاق و هنر پیدا شده است. ما، در برابر این سر، صلابت و مهابت این پادشاه مقتدر را احساس می کنیم، و در عین حال متوجه می شویم که سازندة آن صاحب احساسات هنری فراوان بوده است. مجسمة بسیار بزرگ سنوسرت سوم دارای سر وصورتی است که، از لحاظ فکری که در ساختن آن به کار رفته و قدرتی که این فکر را عملی کرده، از هیچ اثر دیگر در تمام تاریخ مجسمه سازی کمی ندارد. مجسمة شکستة تنة تابدار سنوسرت اول، در موزة قاهره، از هر حیث با تنة تابدار هرکول موزة لوور قابل مقایسه است. مجسمه های جانوران، در هر یک از دوره های تاریخ مصر، فراوان ساخته شده و همه روحدار و زنده است؛ از آن جمله است مجسمة موشی که در حال جویدن فندقی است؛بوزینه ای که مجذوب نواختن چنگی است؛ و خارپشتی که در میان خارهای او یکی هم نیست که افراشته نباشد. در آن زمان که شاهان چوپان برسر کار آمدند، تقریباً در مدت سه قرن، هنر مصری خاموش شد و اثری از هستی آن برجای نماند.
در دوران حکمرانی حتشپسوت و تحوطمس و آمنحوتپها و رامسسها، رستاخیز دومی برای هنر در سواحل نیل حاصل شد. ثروتی که از سوریة تسخیر شده به مصر می رسید و به کاخهای فراعنه و معابد سرازیر می شد، از همین دو راه، برای پرورش و تغذی هنر به کار می افتاد. مجسمه های کوهپیکر تحوطمس سوم و رامسس دوم سر به آسمان می سایید؛ همه جای معابد را مجسمه های گوناگون پر می کرد؛ به دست ملتی که مست بادة فتح و پیروزی بود و چنان می پنداشت که بر همة عالم تسلط یافته است، شاهکار هنری فراوان و بیسابقه ای ساخته می شد. از جمله کارهای این دوره است: مجسمة نیمتنة ملکة بزرگ مصر، که زینتبخش موزة هنری نیویورک است و از سنگ خارا ساخته شده؛ مجسمة بازالتی تحوطمس سوم، در موزة قاهره؛ مجسمه های ابوالهول، ساخته شده در دورة آمنحوتپ سوم، که در موزة لندن حفظ می شود؛ مجسمة نشستة اخناتون، در موزة لوور، که از سنگ آهکی تراشیده شده؛ مجسمة خارایی رامسس دوم، موجود در شهر تورن؛1 مجسمة به زانو درآمدة همین فرعون، که در حال تقدیم


<15.jpg>
تندیس رامسس دوم از سنگ خارا، موزة تورن، ایتالیا

<16.jpg>
پیکرة خانم تکوسچت از مفرغ، موزة آتن؛ عکس از موزة هنری مترپلیتن، نیویورک
<17.jpg>
پیکرة نشستة مونتومی حیت، موزة دولتی برلین
<18.jpg>
مجسمه های کوه پیکر رامسس دوم، با پیکرة تمام قد ملکه نفرتیتی، در معبد ابوسمبل


. در اینجا به یاد گفتة آن سیاستمدار مصری می افتیم که پس از دیدار موزه های اروپا گفته بود: «شما مملکت مرا غارت کرده اید.»

کردن قربانی به خدایان است؛ مجسمة گاو فکور دیرالبحری، که به گفتة ماسپرو «اگر از تمام آثار یونانی و رومی مشابه با آن برتر نباشد، لااقل با آنها مساوی است»؛ و مجسمة دو شیر آمنحوتپ سوم، که راسکین آنها را از بهترین مجسمه های حیوانی می داند که پیشینیان برای ما برجای گذاشته اند؛ مجسمه های کوهپیکری که به وسیلة مجسمه سازان رامسس دوم، در نزدیکی ابوسمبل، در تخته سنگی تراشیده شده؛ آثار شگفت انگیزی که در کارگاه مجسمه سازی تحوطمس، در تل العمارنة، به دست آمده و در میان آنها نمونه ای گلچین از سر اخناتون دیده می شود و بخوبی روح رازورانه و شاعرانة آن شاه غمزده را نمایش می دهد؛ و مجسمة نیمتنة نفرتیتی، زن شاه اخناتون، که با سنگ آهک ساخته شده، و سر این ملکة زیبا که از سنگ دج تراشیده اند، و از آن مجسمة دیگر عالیتر است. این نمونه ها، که در همه جای جهان پراکنده است، صورتی از کارهای مجمسه سازی ماهرانه ای را، که دورة امپراطوری سرشار از آن بوده، در نظر بیننده مجسم می سازد. در میان این شاهکارها، روح فکاهه پسندی بخوبی نمایان است؛ هنرمندان شاد مصر قدیم مجسمه های مسخره آمیزی از انسان و جانوران برجای گذاشته اند؛ حتی شاهان و ملکه ها را در عصر اخناتون تمثال شکن چنان ساخته اند که تبسم و شوخ طبعی از آنها نمایان است.
پس از رامسس دوم، این جلال و شکوه بسرعت رو به فسردن نهاد، و در مدت چند قرن پس از این فرعون، هنرمندان تنها به این دلخوش بودند که آثار و اشکال قدیم را تقلید و تکرار کنند. در دورة شاهان سائیس، دوباره، هنر در آن کوشید که از جا برخیزد و به سادگی و اخلاص هنرمندان بزرگ دورة سلطنت قدیم بازگردد. پیکرتراشان، با کمال قدرت و شجاعت، به سنگهای سخت، همچون بازالت، برش، سرپانتین، و دیوریت حمله ور شدند و با آنها مجسمه های واقعی زنده ساختند، که از آن جمله است مجسمة مونتومی حیت و سر بیموی شخص گمنامی که از بازالت سبز ساخته شده و اکنون در کنار دیوارهای موزة دولتی برلین دیده می شود. با مفرغ مجسمة زیبای خانمی به نام تکوسچت را ریختند. دوباره هنرمندان به آشکار ساختن زیباییها و وجنات و حرکات انسان و جانوران توجه کردند و مجسمه های خنده آوری از حیوانات غریب و عجیب و غلامان و خدایان ساختند؛ در میان آن آثار، سر بز و سر گربة معروفی است که اکنون در موزة برلین نگاهداری می شود. پس از آنکه پارسیها مصر را گشودند، و معابد به تاراج رفت، فاتحة هنر مصری خوانده شد.
معماری و مجسمه سازی دو رکن اساسی هنر مصری است؛ اگر بنا باشد فراوانی محصول کار را نیز به حساب بیاوریم، باید بر این دو هنر، فن نقش برجسته سازی را نیز بیفراییم. هیچ یک از ملتهای جهان نیست که برای کنده کاری کردن تاریخ و افسانه های خود بر روی دیوارها به اندازة مصریان قدیم کوشیده باشد. در نخستین وهله، از تشابه خستگی آوری که میان داستانهای نقش شده برسنگ موجود است، و از درهم و برهمی تصاویر، و عدم رعایت

تناسب و قواعد مناظر و مرایا دچار تعجب می شویم؛ گاهی نیز، که می خواسته اند به صورتی این قواعد را رعایت کنند، چنان است که چیزهای دور را بالای چیزهای نزدیک نقش کرده اند. در یک نقش برجسته، فرعون بسیار بزرگ و دشمنان او بسیار کوچک نقش شده اند؛ در این نقشها نیز، مانند مجسمه ها، شخص از آن در شگفتی می افتد که چشمهای مجسمه یا نقش به او نگاه می کند، در صورتی که چانه یا بینی یا پاهای او به طرف دیگری متوجه است. ولی، در مقابل این معایب، زیبایی عقاب و ماری که بر گور شاه ونفس نقش شده؛ نقشهای شاه زوسر، بر سنگ آهکی هرم پله دار سقاره؛ نقشهای چوبی شاهزاده هزیره، که از گور وی در همین نقطه به دست آمده؛ و تصویر مرد مجروحی از اهالی نوبه، که بر گوری از گورهای سلسلة پنجم در ابوصیر نقش شده و بخوبی پیچ و تاب عضلات بدن شخصی را که گرفتار درد و رنج فراوان است نمایش می دهد؛ همه، از چیزهایی است که ما را به تحسین وا می دارد. در پایان، ناچار از آن می شویم که با کمال صبر و حوصله به تأمل در آن نقشهای طولانیی بپردازیم که به ما نشان می دهد چگونه تحوطمس سوم و رامسس دوم، در جنگهای خود، بر هر چه در سرراهشان می آمد غالب می شدند؛ به زیبایی نقشهای برجسته ای که برای ستی اول در عربة و کرنک حفر شده متوجه می شویم و کمال و جلال آنها را در می یابیم؛ با اشتیاق و شادی، به تماشای نقشهای برجستة دیوارهای معبد ملکه حتشپسوت در دیر البحری می پردازیم که، بنابر روایات، داستان هیئت اعزامیی را مجسم می سازد که وی به سرزمین مجهول پونت (که شاید همان بلاد سومالی باشد) فرستاده بود. در این نقشها کشتیهای درازی را می بینیم که، با شراع کشیده و پاروهای پشت سرهم قرار گرفته، در میان پابرسران، سخت پوستان، و دیگر جانوران دریایی، رو به جنوب در حرکت هستند؛ در قسمت دیگر، نقش کشتیها را می بینیم که به کرانه های سرزمین پونت رسیده اند و مردم و شاهشان به استقبال آنها شتافته اند و حالت تعجب و ترسی از چهره های آنان نمایان است. جاشوان را می بینیم که هزاران بسته از تحفه ها و چیزهای لذیذ محلی را با خود به کشتی می آورند. ندای بیم دهندة کارگر پونتی را چنین می خوانیم که: «بپرهیز از آنکه پایت را به اینجا بگذاری، برحذر باش!» آنگاه، در این نقشها، همراه کشتیهایی (که به گفتة همان نقش) «تحفه های سرزمین پونت، از طلا و چوبهای گوناگون و سورمه و بوزینه و سگ و پوست پلنگ مالامال است ... و هرگز، از آغاز عالم، این اندازه چیز برای شاهی از شاهان جهان نیاورده اند»،به طرف شمال باز می گردیم؛ کشتیها ترعة بزرگ میان دریای سرخ و نیل را طی می کنند و آنگاه در حوضهای کنار شهر طیوه لنگر می اندازند و آنچه دارند، در برابر پاهای ملکه، بر زمین خالی می کنند. پس از آن، به صورتی که می رساند مدت زمانی از خالی کردن کشتیها گذشته، در نقشها چنان می بینیم که کالاهای وارد شده همة سرزمین مصر را آراسته است، و در هر جا اسباب زینت ساخته شده از عاج و طلا و جعبه های عطر و روغنهای آرایشی و دندانهای

فیل و پوست جانوران دیده می شود، و درختانی که از سرزمین پونت آورده اند چنان با خاک مصر خوگرفته و بزرگ و تناور شده اند که گویی در مرز و بوم خود قرار دارند، و چنان پرشاخ و برگند که گاوان در سایة آنها آرمیده اند. این نقش برجسته، بدون شک، از بزرگترین نقشهای تاریخ هنر است.1
ساختن نقش برجسته حدفاصل میان مجسمه سازی و نقاشی است. در مصر، جز در دورة بطالسه و در تحت تأثیر یونان، نقاشی هرگز به پایة یک هنر مستقل نرسید، بلکه همیشه از آن به عنوان دستیار معماری و مجسمه سازی و کنده کاری استفاده می شد؛ به این معنی که کار نقاش فقط آن بوده است که آنچه را قلم مجسمه ساز تراشیده، رنگین کند. ولی، با وجود آنکه نقاشی منزلت دست دومی داشته، در همه جا اثر آن دیده می شود. بیشتر مجسمه ها را رنگ می زدندو همة سطوح را رنگ آمیزی می کردند. چون نقاشی و مواد رنگی از گذشت زمان زود متأثر می شده، آن مقاومت فنی معماری و حجاری را نداشته، به طوری که از نقاشیهای رنگین دورة سلطنت قدیم، جز صورت زیبایی از شش غاز که از گوری در مدوم بیرون آورده شده، چیزی در دست نداریم. ولی از همین یک اثر می توان حکم کرد که هنر نقاشی نیز، در دورة سلسله های اول، تا حد زیادی به کمال نزدیک بوده است. چون به دورة سلطنت میانه می رسیم، نقاشیهای آبرنگی2 در گورهای امنی و خنومحوتپ، در بنی حسن، می یابیم که، از لحاظ تزیین آن در گور، مایة شادی بیننده می شود؛ نیز نقاشی معروف به آهوان و دهقانان. و تصویر گربه ای در کمین شکار خود. از بهترین نمونه های این هنر به شمار می روند؛ در اینجا نیز هنرمند به عنصر اساسی کار خود توجه داشته و حرکت و جانداری را به بهترین صورت نمایش داده است. در دورة امپراطوری، گورها پر ازتصاویر رنگین شد. هنرمند مصری توانست همة رنگهای رنگین کمان را بسازد، و در صدد آن برآمد تا مهارت خود را در رنگ آمیزی آشکار کند. نقاش مصری می کوشید تا، بر روی دیوارها و سقفهای خانه ها و معابد و کاخها و دخمه ها، تصویر زندگی پر از فعالیت و حرارت مزارع آفتابگیر را رسم کند، و بر آن مرغانی را که در هوا می پرند، و ماهیانی را که در آب شنا می کنند، و جانورانی را که در مردابها به سر می برند نمایش دهد. زمین را چنان نقاشی می کرد که گویی آبگیری است، و سقف را چنان می آراست که، در زیبایی و شکوه، با آسمان و ستارگان آن دم از همسری می زد؛ همة این صورتها را در چهارچوبه ای از اشکال هندسی، یا تزییناتی مرکب شده از ساقه و برگ قرار می داد و، به این ترتیب، از نقشهای ساده گرفته تا نقشهای پرطول و تفصیل و دلفریب فراهم می آورد. نقاشی دختر رقاص، که سرشار از نیروی ابتکار و روح هنری است، شکار
---
1. تقلیدی از این نقش در اطاق مصری شمارة 12 موزة هنر شهر نیویورک دیده می شود.
2. رنگها را برای کار کردن با آمیخته ای از زردة تخم مرغ و سریشم رقیق یا سفیدة تخم مرغ مخلوط می کرده اند.

مرغ در قایق، و تصویر نقاشی شده با گل اخرایی که دختر برهنة نرم استخوانی را میان نوازندگان در گور تحت در طیوه نمایش می دهد نمونه های برجستة نقاشیهای فراوانی است که قبرهای مصریان را می آراسته است. در اینجا نیز، همان گونه که در نقشهای برجسته دیدیم، خطوط و مفردات نقاشی زیبا ولی، از حیث ترکیب، ضعیف است. اشخاصی که در یک عمل یا یک منظره شرکت دارند- و ما اکنون آنها را مخلوط با یکدیگر ترسیم می کنیم- در نمایشهای قدیم مصری پراکنده و یکی پس از دیگری نمایش داده می شد. در اینجا نیز نقاش، به جای مراعات قواعد مناظر و مرایا، چنان ترجیح می داده است که بعضی از قسمتهای تصویر را بالای بعضی دیگر قرار دهد. در آن زمان، جمودی که از پای بند بودن به شکل خاص صورتسازی و مراعات سنن و تقالید قدیم در مجسمه سازی وجودداشت، بر نقاشی حکومت می کرد؛ به همین جهت جانداری و واقع بینی و شوخی، که بعدها از مشخصات فن پیکرتراشی مصر می شود، وجود ندارد. با وجود این، در تمام نقاشیها، طراوت مفهومات، و روانی در رسم خطوط و اجرا کردن نقشه، و وفاداری در نشان دادن زندگی و حرکات طبیعی، و فراوانی رنگ و زینت، که مایة شادی خاطر می شود، وجود دارد که پردة نقاشی را مایة نوازش چشم و جان می سازد. خلاصة مطلب آنکه، هنر نقاشی مصر- با وجود معایبی که دارد- جز در دورة سلسله های میانة چین، نظیری در تمدنهای شرقی ندارد.
هنرهای کوچک در مصر بزرگترین قسمت هنر را تشکیل می داد. مهارت و نیرویی که سبب ساخته شدن کرنک و اهرام شده، و معابد را از آنهمه مجسمه پر کرده، به آراستن داخل خانه ها و زینت دادن بدن و فراهم آوردن تمام وسایل لذت و آرایش و تجمل زندگی نیز پرداخته است؛ بافندگان مصری فرشها و پارچه های گلابتوندار، برای زینت دیوارها، و پشتیها و بالشهایی چنان ظریف و لطیف می بافتند که مایة حیرت است؛ همان نقشهای ابتکاری مصر است که به سوریه انتقال یافته و در این زمان مایة شهرت زریهای دمشقی شده است. چیزهایی که از قبر توت عنخ آمون به دست آمده نشان می دهد که اثاثة مصریان قدیم چه تنوع و فراوانی شگفت انگیزی داشته، و صیقلی که به هر قسمت از ساختمان اثاثه می داده اند تا چه حد بوده است؛ در میان آن آثار، صندلیهای مرصع به سیم و زر، و تختخوابهایی با نقش و نگار و طرز ساخت بدیع، جعبه های جواهر و جعبه های اسباب آرایش بسیار ظریف، و گلدانهایی که فقط گلدانهای ساخت چین توانسته است برتری خود را بر آنها حفظ کند دیده می شود. بر میزهای خوراکخوری آن زمان ظرفهای گرانبهای طلا و نقره و مفرغ و جامهای بلور و بشقابهای درخشنده ای از سنگ دیوریت وجود داشت که، از شدت ظرافت و شفافی، نور از آنها عبور می کرد. ظرفهای مرمرین موجود در میان مخلفات توت عنخ آمون، و کاسه هایی به صورت گل نیلوفر، و جامهای شرابی که در ویرانه های خانة آمنحوتپ سوم در طیوه به دست آمده، بخوبی نشان می دهد که فن ساختن بدل چینی تا چه حد پیشرفت داشته است. آخرین چیزی که در این باره می گوییم


<19.jpg>
نقاشی دختر رقاص، موزة تورن، ایتالیا

<20.jpg>
گربه ای در کمین شکار خود، نقاشی دیواری در گور خنومحوتپ در بنی حسن

در باب جواهرات دولت میانه و دولت جدید است، چه در این دو دوره آن اندازه زیورهای گرانبها فراوان بوده است که، از لحاظ زیبایی صورت و دقت در ساخت، چیزی برتر از آن به تصور در نمی آید. در ضمن مجموعه های باقیماندة از آن زمان، گردنبندها، تاجها، انگشتریها، دستبندها، آینه ها، گلهای سینه، زنجیرها، و مدالهایی دیده می شود که از طلا، نقره، عقیق، فلدسپات، لاجورد، آمتیست، و سایر انواع سنگهای گرانبها ساخته شده. توانگران مصری، مانند توانگران ژاپنی، به این شاد بودند که در اطرافشان خرده ریزهای هنری فراوان باشد؛ حتی یک تکة کوچک عاج موجود در صندوق جواهر آنان نبود که با کمال دقت و ظرافت تراش نخورده باشد. لباس ساده می پوشیدند، ولی بسیار خوشگذران بودند و، به محض اینکه کار روزانه شان تمام می شد، از نوای روحبخش عود و چنگ و زنگ و نای بهره مند می شدند. معابد و کاخها، برای خود، گروه نوازندگان و همسرایان مخصوص داشتند؛ یکی از کارمندان قصر شاهی، به نام «سرپرست آواز»، کارش آن بود که کار خوانندگان و نوازندگانی را که برای تفریح خاطر شاه به کار مشغول می شدند منظم کند. دلیلی بر آن نیست که علامتهای موسیقی در مصر وجود داشته است، ولی این خود ممکن است ناشی از آن باشد که هنوز همة آثار مصر قدیم از زیر خاک بیرون نیامده است. سنفرونوفر و رمری- پتاح دو خوانندة نابغة زمان خود و به منزلة کاروزو1 و د رسکی2 آن عصر بودند؛ ما، از خلال قرنهای دراز، بانگ ایشان را می شنویم که برخود می بالند و از اینکه «توانسته اند با آواز روحنواز خود خاطر شاه را شاد کنند» افتخار می کنند.
این یک امر استثنایی است که نام این دو هنرمند به ما رسیده است، از آن جهت که هنرمندانی که با کوششهای فراوان خود نام شاهزادگان و کاهنان و شاهان یا خاطرة ایشان را جاودانی ساخته اند هرگز وسیله ای در اختیار نداشته اند تا بتوانند خاطره ای از خود برای آیندگان باقی گذارند؛ از این قبیل است نامهای پاره ای از هنرمندان دیگر که به ما رسیده، همچون: ایمحوتپ، معمار و مهندس افسانه ای دورة زوسر؛ ایننی، نقشه کش بناهای بزرگی همچون معبد دیرالبحری برای تحوطمس اول؛ پویمر و حپوسنب و سنموت،3 که بناهای عظیمی برای ملکه حتشپسوت ساخته اند؛ تحوطمس مجسمه ساز، که در ضمن بازمانده های کارگاه وی شاهکارهای فراوانی به دست آمده؛ و بک، مجسمه ساز مغروری که گفته است


<21.jpg>
صندلی توت عنخ آمون، موزة قاهره؛ عکس از موزة هنری مترپلیتن، نیویورک

1. (1873 – 1921)، خوانندة ایتالیایی، که یکی از بزرگترین خوانندگان اپرا در جهان به شمار می رود. – م.
2. دو برادر لهستانی، خوانندة اپرا در نیمة دوم قرن نوزدهم و ربع اول قرن بیستم. – م.
3. سنموت به اندازه ای مورد احترام شاهان بود که خود وی در این باره گفته است: «من از بزرگترین بزرگان جهان بودم.» البته این عقیده ای است که شیوع فراوان دارد، ولی هرگز کسی به این صراحت آن را بر زبان نیاورده است.

اگر وی نبود، نامی از اخناتون در زمانه باقی نمی ماند. آمنحوتپ سوم مهندس و معماری به نام آمنحوتپ پسر حاپو داشت، و آن شاه تقریباً اموال بیحسابی در اختیار این هنرمند گذاشته بود؛ این هنرمند خوش اقبال چنان نام آور شد که بعدها مصریان او را می پرستیدند و یکی از خدایان می شمردند. با همة این احوال، هنرمندان در گمنامی و فقر به سر می بردند و، در نزد کاهنان و بزرگانی که به خدمت آنان برخاسته بودند، منزلتی بیش از صنعتگران عادی نداشتند.
دین و ثروت مصر، برای ایجاد هنر و پروراندن آن، دست به دست یکدیگر داده بودند؛ همین دین، در آن هنگام که قدرت و نفوذ مصر از میان رفت، در برانداختن هنر مصری سهمی بسزا داشت. دین، برای هنرمندان، موضوع الهام و محرک فکری فراهم می آورد، ولی آن اندازه قید و بند به دست و پای آنان می گذاشت که هنر، ناچار، بایستی پیوسته به معبد بستگی داشته باشد؛ به همین جهت است که چون دین خالص از میان هنرمندان رخت بربست، هنرهایی که با دین تغذیه می شد نیز از میان رفت. این داستان اندوهناکی است که در هر مدنیتی که روح آن از عقیده و ایمان ریشه می گیرد تکرار می شود، و بندرت اتفاق می افتد که این روح پس از پیدایش فلسفه از جا نرود.
10- فلسفه
تعالیم پتاح- حوتپ- تحذیرات ایپوور- محاورات یک فرد بدبین به اجتماع- روحانیان مصری
مورخان فلسفه را عادت بر آن است که تاریخ این علم را از یونان آغاز کنند؛ این مایة ریشخند هندیان و چینیان است، که دستة اول خود را مخترع فلسفه، و دستة دوم خود را کامل کنندة آن می دانند. ولی احتمال دارد که ما و ایشان، همه، در اشتباه باشیم، چه، در میان قدیمترین آثاری که از مصر برجای مانده، قطعاتی است که فلسفة اخلاق را، ولو به طور عرضی و بدون نظم هم که باشد، مورد بحث قرار می دهد. حکمت مصری ضرب المثل مردم یونان بود، که خود را نسبت به این نژاد قدیمی کودکی بیش نمی شمردند.
کهنه ترین اثر فلسفی که می شناسیم تعالیم پتاح- حوتپ است که مربوط می شود به 2880ق م، یعنی 2300 سال پیش از زمان کنفوسیوس و سقراط و بودا. پتاح- حوتپ، در زمان سلسلة پنجم، فرماندار و نخست وزیر شاه در شهر ممفیس بود. در آن هنگام که از کار کناره می گرفت، در صدد آن برآمد که دستورالعمل حکمتی برای پسر خود بنویسد؛ پس از وی، و پیش از دوران سلسلة هجدهم، برخی از دانشمندان، به عنوان اینکه کتاب وی ازمتون وامهات است. رونوشتهایی از آن برداشتند. آن وزیر کتاب خود را چنین آغاز می کند:
ای شاهزاده و خداوندگار من، پایان زندگی نزدیک است؛ پیری بر من فرو ریخت و ناتوانی فرا رسید و به مرحلة کودکی دوم رسیده ام؛ با سالخوردگی، بدبختی روز به روز افزونتر

می گردد. چشمها کوچک می شود و شنوایی کاهش پیدا می کند. نیرو کم می شود، قلب را دیگر آرامشی نیست ... پس به خدمتگزار خود فرمان ده تا قدرت وسیع خویش را به پسرش تفویض کند؛ مرا اجازت ده تا با کلماتی از سخنان گذشتگان و کسانی که ندای خدایان را می شنیدند با وی سخن گویم. استدعا دارم مرا اجازت دهی تا چنین کنم.
اعلیحضرت شاه، از سر مهر، به وی اجازه می دهد، ولی در عین حال چنان می خواهد که «سخن دراز نکند، تا مایة ملالت نشود»؛ این اندرزی است که هم اکنون هم برای فیلسوفان بیفایده نخواهد بود. پس از اجازة شاه، پتاح- حوتپ به فرزند خود چنین پند می دهد:
به آنچه آموخته ای مغرور مباش، و با حکیم و نادان یکسان سخن گوی. چه حذاقت را حدی نیست، همان گونه که هیچ صنعتگری نیست که از تمام مزایای فن خود برخوردار باشد. سخن زیبا از زمردی که به وسیلة کنیزکان در میان سنگریزه به دست آید نایابتر است ... پس، در خانة نیکی به سر بر، آنگاه خواهی دید که همه نزد تو آیند و هدایایی تقدیم کنند ... از آن بترس که با زبان برای خویش دشمنانی بتراشی ... پاس حق را نگاه دار؛ هیچ گاه کلامی را که شاهی یا گدایی، هنگام گشودن در صندوقچة دل خویش به تو گفته به دیگران باز مگوی، که این خشم و نفرت نفس را برمی انگیزد ...
اگر چنان دوست داری که مرد حکیمی باشی، پسری بپروران که خدایان را خوش آید. هر گاه این پسر به تو تأسی جوید و در راه خود پیش رود، و نیک در بند کارهای تو باشد، از هر گونه نیکی در حق وی فرومگذار ... اما اگر بی مبالات باشد و برخلاف راه و رسم نیکویی که به وی آموخته ای گام بردارد، و سخت باشد، و هرچه از دهان وی بیرون آید زشت باشد، او را بزن تا در سخن گفتن نیکو شود ... فضیلت پسر گرانبهاترین چیز برای پدر اوست، و نیکی اخلاق امری است که هرگز فراموش نخواهد شد ...
به هر جا که می روی، برحذر باش که با زنان آمیزش نکنی ... اگر می خواهی فرزانه باشی، زنی برای خانة خود برگزین و او را، که در آغوش توست دوست بدار ... بدان که خاموشی برای تو از کثرت کلام سودمندتر است. فکر کن که ممکن است در مجلسی که سخن می گویی کارشناسی در میان حاضران مجلس باشد و به معارضة با تو برخیزد؛ به همین جهت است که نباید، در هر مجلس، از هر دری سخن گفته شود، که این عین دیوانگی است ...
گر قدرتی داری، در آن بکوش که از راه دانشمندی و نیکخواهی افتخار یابی ... از این بپرهیز که سخن دیگران را ببری و با حرارت فراوان پاسخ گویی؛ این را از خود دور کن و بر نفس خویش مسلط باش.
و پتاح- حوتپ، با غروری همچون غرور هوراس، رسالة خود را چنین پایان می دهد:
هیچ یک از کلماتی که من در اینجا گرد کرده ام تا ابدالدهر محو نخواهد شد. بلکه این سخنان همچون نمونه ای است که شاهزادگان به نیکی از آن یاد خواهند کرد. سخنان من به هر کس تعلیم می دهد که چگونه سخن بگوید، و او را ماهر در فرمانبرداری، و استاد در سخن گفتن بار می آورد. و بخت یار او خواهد شد ... تا آخر عمر لطیف و ظریف خواهد ماند و پیوسته رضایت خاطر خواهد داشت.

ولی این نسخة شادیبخش در طرز تفکر مصری زیاد دوام نکرد؛ بزودی پیری به آن راه یافت و آن را به صورت رنج و غم و ناراحتی در آورد. حکیم دیگری به نام ایپوور از اغتشاش و سختی و قحطی و انحطاطی که نمایندة پایان دورة سلطنت قدیم است می نالد و از شکاکانی سخن می راند که «فقط در صورتی که جای خدا را بدانند برای او قربانی می کنند»؛ دربارة فراوانی خودکشی تفسیری می کند و همچون شوپنهاور، که پس از وی آمده، چنین می گوید: «آیا ممکن است روزی بیاید که نسل بشر از میان برود، تا دیگر زنی به بچه ای باردار نشود و فرزندی به دنیا نیاید؛ دیگر سروصدایی در زمین شنیده نشود و جنگی پیش نیاید؟» از این سخنان نیک برمی آید که ایپوور پیر و خسته و سیر از زندگی بوده است. وی در اواخر عمر خود در فکر شاه- فیلسوفی بوده است که پیدا شود و مردم را از پریشانی و ستم و بیداد برهاند:
زبانة آتش [ نبردهای اجتماعی؟] را فرو می نشاند. می گویند که وی چوپان همة مردم است. بدی در قلب او خانه ندارد. هنگامی که گلة او کم شمار است، روزها آنها را گرد یکدیگر جمع می آورد تا قلوب آنها را گرم کند. کاش از همان نسل اول بتواند اخلاق آنان را چنانکه هست بشناسد. در این صورت است که می تواند با شر بجنگد و دست خود را برای مقاومت کردن در برابر آن دراز کند و ریشة آن را برکند و جوانه های آن را براندازد. چنین شخصی امروز کجاست؟ شاید خفته است؟ مواظب باشید، قدرت او دیده نمی شود.
این بانگ پیامبران در کتاب عهد قدیم است؛ سطرهای آن، به شیوة امثال و حکم، مانند کتب پیامبران ترتیب داده شده. برستد می گوید- و درست هم می گوید- که: «این بیم دادنها قدیمترین مظهر توجه به مثالهای عالی اخلاقی است، که چون آن را در نزد عبرانیان می بینیم به آن نام انتظار مسیح موعود می دهیم.» طومار دیگری که تاریخ آن به دورة سلطنت میانه می رسد، به لحنی از خرابی روزگار سخن می راند که تقریباً هر نسلی چنان سخنانی را می شنود:
امروز با چه کس باید سخن بگویم؟
برادران اشرارند،
و دوستان امروز دوستان محبت نیستند.
امروز با چه کس باید سخن بگویم؟
دلها همچون دل دزدان است،
و هرکس کالای همسایة خویش را می رباید.
امروز با چه کس باید سخن بگویم؟
مرد شریف هلاک می شود،
و بی آبرویان به همه جا می روند ...
امروز با چه کس باید سخن بگویم؟
هنگامی که کسی با رفتار زشت خویش باید نفرت و خشم را برانگیزد.
همه را به خنده می اندازد، گرچه گناه او پلید باشد ...

و در اینجا شاعر مصری، همچون شاعر انگلیسی، سوینبورن، از مرگ به صورتی زیبا چنین ستایش می کند:
امروز مرگ در برابر من
همچون شفایی برای مرد بیمار جلوه گر است،
و چنان است که گویی پس از بیماری می خواهد به بوستانی درآید.
امروز مرگ در برابر من
همچون بوی دلاویز آس بویا
یا همچون نشستن در زیر چادری در روز بادناک است.
امروز مرگ در برابر من
همچون عطر گلهای نیلوفر،
و همچون نشستن بر ساحل مستی است.
امروز مرگ در برابر من
همچون جویبار گذرانی است،
یا همچون بازگشت مردی از کشتی جنگی به خانة خویش.
امروز مرگ در برابر من
همچون اشتیاق مردی به دیدن زادگاه خویش
پس از سالها اسارت است.
از همة اینها حزن انگیزتر، قصیده ای است که بر لوحه ای نقش شده و اکنون در موزة لیدن نگاهداری می شود و تاریخ 2200 ق م را دارد. و آن قصیده به راه و رسم «دم را غنیمت شمار» سروده شده:
کلمات ایمحوتپ و هارددف را شنیدم.
و اینها سخنانی است که همه می ستایند و برزبان می رانند.
جاهایی که از آنجا با ما سخن می گفتند، اکنون چه شده؟
دیوارها برهنه مانده،
و آن جاها از میان رفته،
و تو گویی که خود هرگز چنین جاها نبوده است.
هیچ کس از آنجا نمی آید
تا به ما بگوید چه بر سر آنان آمده ...

<22.jpg>
و قلب ما را خرسند کند
تا آنگاه که هنگام رفتن ما نیز برسد

و به آنجا که آنان رفته اند رهسپار شویم.
دلت را بر فراموشی آن برانگیز،
و خود را تا آنگاه که زنده ای
به رفتن در پی خواهشها و آرزوها خوش دار.
بر سر خود آس بویا بگذار،
و تن خویش را با کتان ظریف بپوشان،

و خود را با تجملات عجیب
که ثروتهای اصیل خدایان است، بیارای.
هرچه می توانی بر خوشیهای خود بیفزای،
و مگذار قلبت پژمرده شود.
در پی آرزوها و خیر خویش روان شو،
و کار خودت را بر روی زمین،
همان گونه که دل خودت فرمان می دهد، سامانی ده،
تا آنگاه که روز زاری بر تو فرا رسد،
روزی که خاموش دلان [مردگان] زاری را نمی شنوند،
و آنکه در گور است توجهی به اندوه ندارد.
روز شادی را جشن بگیر،
و از بودن در آن ملول مباش.
هیچ کس آنچه را دارد با خود نمی برد،
و از کسانی که به آنجا رفته اند، هیچ کس باز نمی گردد.
این بدبینی و شک شاید نتیجة آن بوده است که روح ملتی، در نتیجة حملة هیکسوسهای جنگجو، شکسته و خرد شده؛ به همین ترتیب بوده است که در یونان شکست خورده و ذلیل شده نیز فلسفة رواقی و فلسفة اپیکوری رواج یافته است.1 این گونه نوشته ها، تا حدی، نمایندة دوره های فترتی است که در آنها اندیشه بر عقیده چیره می شود؛ در چنین دوره ها مردم نمی دانند چگونه و برای چه باید زندگی کنند. چنین دوره های فترت طولانی نمی شود؛ امید بر اندیشه غلبه می کند و نیروی تفکر و عقل به جای عادی خویش باز می گردد و چراغ دین از نو افروخته می شود و، با کمک تخیل، عشق به زندگی و کار را در مردم برمی انگیزد. نباید چنان تصور کرد که این اشعار نمایندة طرز تفکر اکثریت مردم مصر در آن زمان بوده است؛ پشت سر این اقلیت، که دربارة مرگ و زندگی از راه طبیعی و فلسفی می اندیشیده اند، میلیونها مرد و زن ساده دل به خدایان ایمان داشتند و هرگز در این شک نمی کردند که حق، روزی، پیروز خواهد شد و سختیها و ناراحتیهایی که بر روی زمین و در این جهان تحمل می کنند، با کمال سخاوتمندی، در جهان صلح و صفا و نعمت دیگری جبران خواهد شد.
---
1. ایپوور گفته است که: «از جنگ داخلی درآمدی به دست نمی آید.»

11- دین
خدایان آسمانی- خورشید خدا- گیاه خدایان- جانور خدایان- خدایان روابط جنسی- خدایان بشری- اوزیریس- ایسیس و هوروس- خرده خدایان- کاهنان- عقیدة خلود- مرده نامه- اعترافات منفی- سحر- فساد
دین در مصر بالای همه چیز و پایین همه چیز بود. دین، در هر یک از مراحل، و به هر شکل از اشکال آن، از توتم تا فلسفة الاهی و علم لاهوت، در آن سرزمین وجود داشت و اثر آن در ادبیات و شکل حکومت و هنر، و هر چیز دیگر جز اخلاق، آشکار بود. نه تنها مظاهر دین در مصر حالت تنوع داشت، بلکه این تجلیات به شکل شگفت انگیزی فراوان و زیاد بود؛ جز سرزمینهای روم و هند، در هیچ جای دیگر جهان به اندازة مصر خدایان متعدد وجود نداشته است. تحقیق و مطالعة احوال مردم مصر، بلکه در احوال افراد انسان، بدون تحقیق در خدایانی که می پرستیده اند امکان پذیر نخواهد بود.
فرد مصری می گفت که آغاز آفرینش از آسمان شده؛ این آسمان و رود نیل پیوسته بزرگترین رب النوع او به شمار می رفت. به اعتقاد وی، اجرام عجیب آسمانی تنها جسم نبوده، بلکه صورت خارجی ارواح بزرگ خدایان صاحب اراده ای را نمایش می داده اند، و این اراده ها که پیوسته با یکدیگر هماهنگی نداشته، سبب پیدایش این همه حرکات پیچیده و متغیر فلکی شده است. خود آسمان، به نظر مصریان قدیم، همچون گنبدی بوده است که در فضای بیکران آن ماده گاوی به نام الاهة حاتحور جای داشته، و زمین در زیر پاهای او قرار می گرفته، و ده هزار ستاره شکم او را می پوشانیده است. چون اساطیر و خدایان از ناحیه ای به ناحیة دیگر تغییر شکل می دادند، عقیدة دیگر آن بوده که آسمان خدایی به نام سیبو است که بملایمت بر روی زمین، که الاهه ای به نام نویت است، دراز کشیده و، از همسری این دو خدای عظیم الجثه، همه چیز در این دنیا به وجود آمده است. دیگر ازمعتقدات ایشان آن بود که صور فلکی و ستارگان ممکن است خدایانی باشند، و از جمله چنان تصور می کردند که ساحو و سوپدیت (یعنی دو ستارة جبار وشعری) دو خدای عظیم الجثه بوده اند؛ ساحو هر روز سه بار، به صورت منظم، خدایان دیگر را می خورده است. گاهی چنان اتفاق می افتد که یکی از این خدایان بزرگ جثة ماه را می خورد، ولی این کار زیاد طول نمی کشد، زیرا دعای مردم، وخشم خدایان دیگر، آن شکمپرست ماهخواره را ناچار می سازد که قی کند و ماه را دوباره از درون شکم بیرون اندازد. تودة مردم مصر خسوف ماه را به این گونه تعبیر می کردند.
ماه یکی ازخدایان، شاید کهنه ترین خدایی بود که در مصر مورد پرستش بود؛ ولی،

در مراسم دینی رسمی، خورشید عنوان بزرگترین خدا را داشت. خورشید راگاهی به نام خدای برین رَع یا رِع می پرستیده اند و آن را پدر درخشنده ای می دانستند که مادر زمین را با شعاعهای نافذ نور و حرارت خویش باردار ساخته است؛ گاهی نیز خورشید را همچون گوسالة مقدسی تصور می کردند که در هر بامداد یک بار ولادتش تجدید می شود و با جلال تمام، بر روی کشتی فلکی، صفحة آسمان را طی می کند، و همان گونه که مرد سالخورده به طرف گور خویش سرازیر می شود، او نیز به طرف مغرب سرازیر می شود؛
گاهی خورشید را همان خدای موسوم به هوروس تصور می کردند، که هیئت باز زیبایی را دارد و با عظمت و جلال در آسمانها پرواز می کند و از بلندی بر مملکت خویش نظارت دارد؛ همین صورت باز است که بعدها به صورت یکی از علایم و رموز دینی و سلطنتی درآمده است. رع، یا خورشید، پیوسته عنوان آفریدگار جهان را داشت، و چون نخستین بار تابید و جهان را بیابان خشک بیحاصلی دید، شعال خود را بر آن فرو ریخت، و همة چیزهای زنده، از گیاه و جانور و انسان، آمیخته به یکدیگر، از چشمهای آن بیرون آمدند و در سراسر زمین پراکنده شدند. از آنجا که مردان و زنان نخستین فرزندان بلاواسطة رع بودند، همه کامل و خوشبخت بودند، ولی فرزندان ایشان خرده خرده به گمراهی افتادند و آن سعادت و کمال ابتدایی از دست ایشان رفت. رع که چنین دید، بر آفریده های خود خشم گرفت و گروه فراوانی از جنس بشری را هلاک کرد. ولی باید دانست که دانشمندان مصری در این عقاید عامیانه شک داشتند (همان گونه که بعضی از دانشمندان سومری نیز چنین بودند) و نظر ایشان آن بود که آفریده های نخستین مانند چهارپایان بوده و نمی توانسته اند با الفاظ مفهوم سخن گویند، و از هنرهای زندگی هیچ اطلاعی نداشته اند. خلاصة کلام آنکه این اساطیر دلالت بر هوشمندی می کند و از روی تقوا حقشناسی آدمی را به فضل خورشید و زمین نشان می دهد.
روح دینی در مصر قدیم به اندازه ای قوی بود که مصریان تنها به پرستش مصدر زندگی بس نمی کردند، بلکه تقریباً هر یک ازصور مختلف زندگی را نیز می پرستیدند. پاره ای از گیاهان در نظر آنان مقدس بود؛ درخت خرما، که در سایة آن در وسط صحرا آرام می گرفتند؛ چشمة آبی که در واحه ها عطش ایشان را فرو می نشاند؛ بیشه ای که در مجاورت آن به یکدیگر برخورد می کردند و به آسایش می رسیدند؛ و انجیر بیابانی، که به صورت عجیبی در میان شنهای صحرا رشد می کرد و بار می داد، همه، به عللی که فهم آنها دشوار نیست، در نظر ایشان از چیزهای مقدس به شمار می رفت، و مردم سادة مصر، تا اواخر ایام تمدن خود، برای این مقدسات چیزهایی از قبیل خیار و انگور و انجیر نیاز و قربان می کردند. سبزیهای پست را نیز کسانی می پرستیدند؛ تن از روی طیبت به این مطلب اشاره کرده است که چگونه پیازی که آن اندازه مورد بیزاری بوسوئه بوده، بر ساحل نیل، یکی از پرستیدنیها به شمار می رفته است.

خدایان حیوانی در میان مصریان بیش از خدایان گیاهی رواج داشت؛ فراوانی این گونه خدایان به اندازه ای بود که معابد مصری صورت نمایشگاهی از حیوانات گوناگون را به خود می گرفت. مصریان در استانهای مختلف، یا در دوره های مختلف، گاو نر ونهنگ و باز و ماده گاو و غاز و بزغاله و قوچ و گربه و سگ و مرغ و شب پره و شغال و افعی را می پرستیدند. بسیاری از این جانوران بآسانی در معابد گردش می کردند و همان آزادیی را داشتند که گاو مقدس در زمان حاضر در هند دارد. در آن هنگام که خدایان رنگ آدمی پیدا کردند؛ صورت مزدوج حیوانی و رموز آن محفوظ ماند؛ به این ترتیب است که آمون را به صورت غاز یا قوچ، رع را به صورت ملخ یا گاو نر، اوزیریس را به صورت گاونر یا قوچ، سبک را به صورت نهنگ، هوروس را به صورت باز، حاتحور را به صورت بوزینه تصور می کردند و مجسم می ساختند. پاره ای از اوقات، زنان را به عنوان همسری تقدیم این خدایان می کردند، و گاو نر- که صورت مجسمة اوزیریس بود – به نوعی خاص، بیش از سایر خدایان این منزلت را داشت. مطابق گفتة پلوتارک، در مندس، زیباترین زنان را برای همخوابگی تقدیم بز مقدس می کردند. این شعایر دینی، از آغاز تا به انجام، عنوان عنصر اساسی ملی در دیانت مصری را داشته است. خدایان بشری در وقت بسیار متأخری پیدا شده، و شاید همچون هدیه ای از باختر آسیا به آن سرزمین رسیده باشند.
مصریان قدیم بز نر و گاو نر را به شکل خاصی تقدیس می کردند و آنها را رمز و نمایندة نیروی خلاق می دانستند. این دو جانور، در نظر آن مردم، نه تنها رمز و علامت اوزیریس به شمار می رفت، بلکه آنها را صورت تجسد یافتة این خدا می دانستند. غالباً اوزیریس را با آلات تناسلی بزرگ ترسیم می کردند و پیکرش را بزرگ می ساختند، تا به این ترتیب نیروی فراوان وی را نشان دهند؛ مصریان، در مراسم و دسته های دینی که راه می انداختند، نمونه هایی از این خدا را به این صورت یا به صورت دیگری، با سه آلت مردی، با خود حرکت می دادند. زنان نیز، در پاره ای از مناسبات، چنین مجسمه هایی را با خود همراه داشتند و آنها را با بندی به حرکت در می آوردند. 1 آثار پرستش جنسی منحصر در نقاشیهایی که بر دیوارهای معابد بر جای مانده و آلت مردی را، به صورت راست ایستاده، نمایش می دهد نیست، بلکه در بسیاری از رموز مصری، که به صورت صلیب دسته داری است و علامت اتحاد جنسی و نیروی حیاتی است، نیز جلوه گر می شود.
در پایان کار، خدایان رنگ آدمی پیدا کردند؛ اگر صحیحتر گفته شود، انسانها به صورت

خدایان در آمدند. این خدایان بشری مصری، مانند خدایان یونانی، چیزی جز مردان وزنان برجسته ای نبودند که اندام درشت پهلوانی داشتند، ولی همة آنان با استخوان و عضله و گوشت و خون آفریده شده بودند: گرسنه می شدند وخوراک می خوردند؛ تشنه می شدند و آب می نوشیدند؛ عشق می ورزیدند و زناشویی می کردند؛ دچار خشم و غضب می شدند و می کشتند؛ و در آخر کار به سالخوردگی می رسیدند و از جهان می رفتند. به عنوان مثال باید گفت که اوزیریس خدای نیل پربرکت به شمار می رفت، که هر سال مرگ و رستاخیز وی را جشن می گرفتند؛ این خود رمزی از طغیان و فرونشستن نیل و شاید رمزی از مردن و زنده شدن زمین بوده است. هر مصریی، در سلسله های متأخر، می توانست حکایت کند که چگونه ست یا سیت، خدای خشکی پلید که با دم سوزان خود کشت را می سوزاند، بر اوزیریس (یعنی نیل) خشم گرفت که چرا با فیضان خود حاصلخیزی زمین را می افزاید، و به همین جهت او را کشت و با خشکی ستمگرانة خویش بر کشور اوزیریس به حکمرانی نشست (و مقصودشان از بازگفتن این داستان بیان این نکته بود که در یکی از سالها رود نیل طغیان نکرد)؛ کار بر این گونه بود تا هوروس پهلوان، پسر ایسیس، قیام کرد و بر ست چیره شد و او را از زمین بیرون راند. اوزیریس، پس از آن، به سبب گرمی عشق ایسیس به زندگی بازگشت و از روی خیرخواهی به حکومت بر سرزمین مصر پرداخت، و خوردن گوشت آدمیان راحرام کرد و پرچم تمدن را برافراشت؛ آنگاه به آسمان بالا رفت تا در آنجا فرمان راند و خدایی باشد. این افسانه معنی ژرفی دارد، چه می رساند که تاریخ خاور زمین، مانند دین آن، جنبة ثنوی دارد و سرگذشت نزاع میان آفرینش و خرابی، پرحاصلی و خشکسالی، تجدید جوانی و نیستی، خیر وشر، و زندگی و مرگ است.
یکی دیگر از اسطوره های ریشه دار مصری افسانة ایسیس مادربزرگ است. ایسیس فقط خواهر اوزیریس و همسر وفادار وی نبود، بلکه از پاره ای جهات قدر و منزلت بزرگتری داشت، چه توانسته بود مانند هر زن دیگری بر مرگ چیره شود. ایسیس تنها خاک سیاه دلتای مصر نبود که، با رسیدن اوزیریس- نیل به آن، بارور شود و با حاصلی که می دهد سبب بی نیازی تمام مصر باشد، بلکه رمز و علامت نیروی نهفتة خلاقی بود که زمین، و هر موجود زنده ای که بر آن است، از آن پدید آمده؛ نیز نمایندة مهر مادری بود که بر موجود زندة تازه ای بال می گسترد و هراندازه رنج و دشواری را متحمل می شود تا این موجود به ثمر برسد و راه کمال بپیماید. ایسیس در مصر- مانند کالی و عشتر و کوبله در آسیا، دمتر در یونان، و کرس در روم- نمایندة این بود که زن در آفرینش و میراث و پیشوایی در کاشتن زمین، پیشی و برتری و استقلال داشته است؛ چنانکه از اساطیر برمی آید، هموست که جو و گندم را، که به صورت وحشی و خودرو در سرزمین مصر می روید، یافت و آنها را به اوزیریس (یعنی مرد) نشان داد. مصریان ایسیس را با محبت و اخلاص می پرستیدند و مجسمه هایی از گوهرهای

گرانبها برای وی می ساختند، چه وی را مادر خدا می دانستند؛ کاهنان سرتراشیدة وی صبح و شام برای او سرود می خواندند و تسبیح وی می کردند. وسط زمستان هر سال، که مصادف با میلاد سالانة خورشید در اواخر ماه آذر می شد، در معابد فرزند مقدس وی هوروس (خدای خورشید)، ایسیس را به صورت مادر مقدسی نشان می دادند که در اصطبلی قرار دارد و فرزندی را که از راه معجزه آورده، در دامان خود شیر می دهد. این افسانه های شاعرانه و فلسفی تأثیر ژرفی در شعایر مسیحی داشته، تا آنجا که مسیحیان نخستین گاهی در برابر مجسمة ایسیس، که طفل خود هوروس را شیر می داد، زانو می زدند و دعا می خواندند، و آن را صورت دیگری از افسانة کهن و شرافتمندانة زن (یعنی عنصر مادینه) می دانستند که آفرینندة همه چیز است و در آخر کار «مادر خدا» می شود.
این خدایان- یعنی رع (یا آمون، بنا به نامگذاری مردم جنوب) و اوزیریس و ایسیس و هوروس- بزرگترین رب النوعهای مصری بودند. با گذشت زمان، رع و آمون وخدای دیگری به نام پتاح در هم آمیخته شد و به صورت سه مظهر یا تجلی خدای یگانه ای درآمد که هر سه را فرا می گرفت. از اینها گذشته، مصریان عدة بیشماری خرده خدا نیز داشتند، مانند آنوبیس شغال و شو و تفنوت و نفتیس و کت و نوت؛ ... ولی ما قصد آن نداریم که این صفحات را همچون موزه ای از خدایان مرده بسازیم. خود فرعون در مصر خدایی به شمار می رفت و پیوسته عنوان فرزندی آمون- رع را داشت و نه تنها از راه حق آسمانی فرمان می راند، بلکه این فرمانروایی وی متکی بر این بود که زادة خدایان است؛ هر فرعون را چنان تصور می کردند که خدایی است و برای چند گاهی زمین را جایگاه خود ساخته است. بر بالای سر وی، صورت باز، که علامت هوروس توتم قبیله بود، جای داشت؛ و بر بالای پیشانی وی صورت افعی، رمز حکمت و زندگی و بخشندة نیروی جادویی پتاح، دیده می شد. شاه عنوان بزرگترین رئیس دینی را داشت و در اعیاد و مراسم باشکوهی که برای تعظیم و تکریم خدایان برپا می شد، صدارت با وی بود. در نتیجة همین دو ادعا- الاهی بودن سلطنت والاهی بودن میلاد شاه- بود که فرعونهای مصری توانستند مدتهای درازی، بدون تکیه داشتن بر نیروهای نظامی عظیم، حکمرانی کنند.
به همین جهت، باید گفت که کاهنان در مصر پایه های لازم تاج و تخت، و پاسبان سری سازمان اجتماعی بوده اند. اعتقاد به چنان دین پیچیده ای مستلزم آن بود که طبقة مخصوصی در فنون جادو و آداب دینی مهارت کامل پیدا کنند که، برای رسیدن به خدایان، هیچ کس نتواند از توسل جستن به قدرت و مهارت آنان بی نیاز بماند. گرچه قانونی برای انتقال منصب کاهنی از پدر به فرزند وجود نداشت، عملا چنان بود که این منصب به میراث می رسید؛ به این ترتیب، با گذشت زمان، و در نتیجة پرهیزگاری مردم و سخاوتمندی سیاسی فراعنه، طبقه خاصی از کاهنان پیدا شد که ثروتمندی و نفوذ ایشان از صاحبان اراضی بزرگ و حتی خود

خانواده های سلطنتی زیادتر بود. کاهنان از آنچه به عنوان نذر و قربانی به خدایان تقدیم می شد می خوردند و می نوشیدند، و نیز از زمینهای مربوط به معابد و خدمات دینی خویش درآمد سرشاری به چنگ می آوردند. چون از پرداخت مالیات بردرآمد و نیز از بیگاری و خدمت سربازی معاف بودند، از حیث رتبه و جاه و نفوذ، دیگر طبقات مردم برایشان رشک می بردند. حق این است که کاهنان شایستة مقدار زیادی از این تسلط وجاه و مقام بودند، چه ایشان کسانی هستند که علوم مصری را جمع آوری کرده و نگاه داشته وبه جوانان چیز آموخته اند و، با کمال سختی وامانت، برای خود انضباط و آیین خاصی وضع کرده و به آن گردن نهاده اند. هرودوت، با حس احترام خاصی، آنان را چنین وصف کرده است:
اینان بیش از دیگر مردم نسبت به پرستش خدایان اهتمام می ورزند و هرگز از پیروی آداب و تشریفات خودداری نمی کنند ... پیوسته لباس کتانی پاک و تازه شسته می پوشند ... ختنه می کنند، و این از آن جهت است که به پاکیزگی علاقة فراوان دارند و آن را بر زیبایی ترجیح می دهند. هر سه روز یک بار موهای سراسر بدن خود را می ستردند تا شپش و دیگر پلدیها جایی در بدن آنها پیدا نکنند ... هر روز دوبار، و هر شب نیز دوبار، با آب سرد بدن خود را می شویند.
مهمترین صفت مشخصة دین مصری اهمیتی بود که در آن به اندیشة خلود داده می شد. مصریان را عقیده بر آن بود که، همان گونه که اوزیریس- نیل دوباره زنده می شود و همة گیاهان، پس از مرگ، زندگی را از سر می گیرند، انسان نیز می تواندبعد از مردن دوباره به زندگی باز گردد. این که جسد مردگان، در خاک خشک، مدتهای دراز صحیح و سالم می ماند،از عواملی است که عقیدة خلود را هزاران سال در مصر باقی نگاه داشته، و از آنجا، به صورت رستاخیز خود، وارد دین مسیحی شده است. مردم آن زمان مصر چنین معتقد بودند که در هر جسدی جفت و قرینة کوچکتری از آن بنام «کا» جای دارد، و نیز روحی در این جسد است که حالت قرار گرفتن آن در بدن مانند حالت قرار گرفتن مرغی در میان درخت است. این هر سه- یعنی بدن و جفت و روح- پس از مرگ ظاهری باقی می مانند، و هر چه گوشت بدن از فساد و تلاشی بیشتر در امان باشد، مرگ واقعی دیرتر فرا می رسد؛ اگر آنگاه که به نزد اوزیریس می آیند از گناهان پاک باشند، ممکن است برای ابد در «مزرعة خجستة خوراکیها»، یعنی باغهای آسمانی امن و فراوانی، مقیم شوند. از اینجا می توان حدس زد مردمی که به چنین آرزوها دل خوش داشته اند، در چه فقر و محرومیتی به سر می برده اند. با وجود این، رسیدن به چنین مزارع بهشتی، به عقیدة مصریان قدیم، بی دستگیری دلیل راهی که در حد خود منزلت خارون را در اساطیر یونانی دارد، میسر نبوده است؛ این راهنمای پیر، در کرجی خود، مردان و زنانی را می پذیرفت که آلوده به گناهی نباشند. از این گذشته، در آن هنگام که به خدمت اوزیریس می رسیدند، قلب آنان را در کفة ترازویی می گذاشت و با پری در کفة دیگر می سنجید

تا صدق گفتارشان آشکار شود. آنان که از این آزمایش روسفید بیرون نمی آمدند، محکوم به آن بودند که ابدالدهر، گرسنه و تشنه، در گورهای خود بمانند و خوراک نهنگهای سهمناک شوند و هرگز برای دیدن روی خورشید از میان خاک بیرون نیایند.
کاهنان چنان می پنداشتند که برای کامیابی در این آزمایشها راه چاره و حیله ای هست؛ هر کس به آنان مزدی می داد، راه رستگاری را به او می نمودند. یکی از وسایل آن بود که در گور مرده خوردنی و آشامیدنی بگذارند و کسانی را برای خدمت او بگمارند؛ دیگر اینکه گورها را از طلسمهایی که خدایان دوست دارند، از قبیل ماهیان و کرکسان و ماران و از همه مهمتر سوسکهای سیاه، پر کنند؛ مخصوصاً سوسک سیاه را، که ظاهراً با عمل تلقیح توالد و تناسلی پیدا می کند، رمز برانگیخته شدن روح و تجدید حیات می دانستند. در آن هنگام که کاهنی این گونه چیزها و طلسمها را مطابق آداب و شعایر صحیح متبرک کرده باشد، دست هیچ متجاوزی به مرده نخواهد رسید و هر شری از او دور خواهد شد. از همة این وسایل و اسباب بهتر، آن بود که مرده نامه1ای بخرند و در گور مرده بگذارند – این مرده نامه ها عبارت از طومارهایی بوده است که کاهنان ادعیه و اورادی بر آنها می نوشتند تا سبب تسکین خشم، و حتی فریب دادن اوزیریس باشد. در آن زمان نیز که روح مرده، پس از گذشتن از مراحل سخت و خطرناک، در پیشگاه اوزیریس حاضر می شد، با سخنانی نظیر آنچه پس از این می آید به آن داور بزرگ سخن می گفت:
ای آن که گذشت بال زمانه را به شتاب می آوری،
و ای آن که در تمام نهانگاههای زندگی جای داری،
و حساب هر کلمه را که از دهانم بر می آید می دانی –
از منی که فرزند توام شرم داری؛
و قلب تو لبریز از اندوه و شرمساری است،
چه، گناهانی که در جهان مرتکب شده ام مایة اندوه است،
و از روی غرور، پیوسته در بدی و نافرمانی بوده ام.
با من از در صلح و صفا در آی، با من از در صلح و صفا درآی،
و مانعی را که میان ماست از میان بردار!
فرمان بده که همة گناهان من زدوده شود
و فراموش شده، در چپ و راست تو بریزد!
---
1. این نام تازه ای است که لپسیوس به نزدیک دو هزار طومار پاپیروسی یافت شده در گورهای مصری داده؛ وجه ممیز آن با دیگر طومارها در این است که محتوی دستورهایی برای راهنمایی مردگان است. نام مصری آن «بیرون آمدن [از مرگ] به روشنی» است، و تاریخ آن به دورة اهرام می رسد، ولی پاره ای از آنها از این زمان هم دورتر است. مصریان چنان باور داشتند که نص مرده نامه تألیف تحوت، خدای حکمت، است؛ در فصل 64 آن نوشته شده که این نوشته در عین شمس [هلیوپولیس] به دست آمده و «دستنویس خود خدا» بوده است. یوشیا (یوشع) نیز در میان یهودیان چیزی را شبیه به این کتاب یافته است (به فصل 12 کتاب حاضر، قسمت V مراجعه شود).

آری همة بدیهای مرا محو کن،
و عاری را که بر قلب من مستولی است محو کن،
تا من و تو از این لحظه در صلح و صفا باشیم.
دیگر از راههای رسیدن به رستگاری آن بوده است که روح برائت خود را از همة گناهان کبیره، به صورت «اعتراف منفی»، اظهار بدارد. این «اعترافنامه» یکی از کهنه ترین و نجیبترین صورتهایی است که آدمی، به آن وسیله، اصول و مبادی اخلاقی را بیان کرده است:
سلام بر تو ای خدای بزرگ و ای پروردگار راستی و دادگستری! من اکنون، أی پروردگار من، در برابر تو ایستاده ام؛ مرا از آن جهت به اینجا آورده اندتا جمال ترا مشاهده کنم ... من به جز راستی در برابر تو سخن نگویم ... هرگز در حق دیگران ستم نکرده ام. هرگز درویشی را نیازرده ام ... و هرگز به انسان آزادی، بیش از آنچه خود برای خویش خواسته، کار نفرموده ام ... من مرتکب بزهی نشده، و به کاری نپرداخته ام که خشم خدایان را برانگیزد. سبب آن نبوده ام که خواجه ای با بندة خود بد رفتاری کند. هیچ کس را با گرسنگی نکشته و سبب گریة کسی نشده و قصد جان احدی نکرده ام ... به هیچ کس خیانت نورزیده ام ... به هیچ روی سبب نقصان ذخیرة معبد نشده و باعث از میان رفتن نان خدایان نبوده ام ... درون چهار دیوار مقدس پرستشگاه، هرگز عمل شهوانی انجام نداده ام. هیچ گاه کفر نگفته ام ... در ترازو، قلب و تزویر نکرده ام. شیر را از دهان شیرخوارگان نبریده ام ... هرگز با شبکه به شکار مرغان خدایان برنخاسته ام ... من پاکم. من پاکم. من پاکم.
با وجود این، باید دانست که دین مصری چندان توجهی به اخلاق نداشته است؛ کاهنانی که همة وقتشان مصروف فروختن افسون و خواندن عزایم و پرداختن به آداب سحر و جادو می شد، وقت آن را پیدا نمی کردند که اصول اخلاقی را به مردم بیاموزند، حتی خود کتاب مرده نامه به مؤمنان چنان می آموزد که افسونهایی که به وسیلة کاهنان تبرک شده بر همة دشواریهایی که در سر راه مرده برای رسیدن به دارالسلام موجود است، چیره خواهد شد؛ بیش از آنکه به عمل صالح اهمیت داده شود، به تلاوت ادعیه و اوراد اهمیت می داده اند. در یکی از طومارها آمده است که: «چون مرده این را بداند، به روشنایی در خواهد آمد»؛ یعنی به زندگی جاودانی خواهد رسید. تعویذها و عزایم و طلسمها را به صورتهای گوناگون می ساختند و به مردم می فروختند تا سبب آمرزش انواع گناهان باشد؛ حتی، با چنان طلسمها، خود شیطان نیز می توانست به فردوس درآید. یکی از واجبات فرد مصری متقی آن بود که در هرلحظه، اوراد و اذکار خاصی را بخواند تا از گزند شرور بیاساید و خیرات گوناگون را به سوی خود جلب کند. مثلا مادری که برای کودک خود نگران است و می خواهد شیاطین را از طفل خود براند، چنین می گوید:

ای آن که در تاریکی می آیی و دزدانه گام می نهی، بیرون شو ... آمده ای که این کودک را ببوسی؟ من هرگز به تو اجازة بوسیدن او را نمی دهم ... آمده ای که آن را از من بربایی؟ هرگز به تو اجازه نمی دهم که آن را از من بربایی. من با افت- گیاه که آسیب می رساند، او را از گزند تو محفوظ داشته ام؛ و با پیازی که به تو آزار می رساند؛ و با عسلی که برای زندگان شیرین است و در کام مردگان تلخ؛ و با پاره های پلید ماهی ابدو؛ و با مهرة پشت ماهی خاردار.
خود خدایان نیز برای آزردن یکدیگر از سحر و افسون مدد می گرفتند. ادبیات مصر قدیم پر از نام جادوگرانی است که با گفتن یک کلمه دریاچه ای را می خشکانیده، یا دست و پای جدا شده ای را به بدن می چسبانیده، یا مردگان را دوباره به زندگی باز می گردانیده اند. هر شاه جادوگران خاصی داشت که به او کمک و راهنمایی می کردند؛ مردم چنان معتقد بودند که فرعون را نیرویی جادویی است که با آن می تواند از آسمان باران فرود آورد یا سبب فیضان رود نیل شود. زندگی مصریان قدیم پر از طلسمها و عزایم و فال زدن و غیبگویی بود؛ هر خانه، ناچار، بایستی خدای سوگلیی داشته باشد که ارواح پلید و اسباب بدبختی را از آن خانه دور نگاه دارد. چنان می اندیشیدند که هر کودکی که در روز بیست و سوم ماه تحوت چشم به جهان بگشاید، بزودی از جهان خواهد رفت، و آنان که در بیستم ماه شویاخ به دنیا بیایند، بعدها کور خواهند شد. به گفتة هرودوت، هر روز و هرماه منسوب به یکی از خدایان است؛ مصریان، از همین روز تولد، پیش بینی می کردند که بر سر این نوزاد بعدها چه خواهد آمد، و چگونه خواهد مرد، و در دوران زندگی چگونه خواهد بود. با گذشت زمان، مردم رفته رفته پیوند میان دین و اخلاق را فراموش کرده بودند؛ برای رسیدن به سعادت ابدی، هیچ نیاز آن نبود که زندگی بر تقوا و فضیلت استوار باشد، بلکه این منظور با توسل به سحر و جادو و شعایر ظاهری دینی و بخشندگی به کاهنان بآسانی فراهم می شد. مصرشناس نامداری در این باره چنین می گوید:
خطرات و دشورایهای جهان دیگر رفته رفته فراوانتر شده بود، و کاهنی می توانست برای هر خطر و دشواریی افسون خاصی تهیه کند که مطمئناً دارندة آن را از خطر محفوظ دارد. علاوه بر افسونها و طلسمهایی که سبب می شد مردگان بتوانند به جهان دیگر برسند، تعویذات و طلسمهای دیگری بود که از تباه شدن دهان یا سر یا قلب مرده جلو می گرفت، یا سبب آن می شد که وی نام خود را فراموش نکند، یا بخورد و بیاشامد و از خوردن پلیدیهای خویش در امان بماند، یا آبی که می آشامد در درون وی به صورت آتش سوزنده درنیاید، یا تاریکی را به روشنی مبدل سازد، یا باران و دیگر چیزهای موذی و ترسناک را از وی دور کند، و نظایر آنها ... به این ترتیب بود که ترقی و پیشرفت تدریجی اصول اخلاقی، که وجود آنها را در شرق قدیم آشکارا دیده ایم، به واسطة کارهای نفرت انگیز گروهی از کاهنان فاسد سودجو، به صورت ناگهانی، بکلی متوقف ماند، یا لااقل تا مدتی چنین شد.

در آن زمان، اخناتون شاعر و زندیق بر تخت سلطنت مصر جلوس کرد و آتش انقلاب دینیی را برافروخت که امپراطوری مصر را از میان برداشت؛ وضع دین در مصر قدیم از این قرار بود.